-
از مدرسه ها
سهشنبه 29 شهریور 1401 09:36
زنگ زدم به مدرسه ی کاتولیک که یه نوبت بگیرم برای ثبت نام. اونجا فهمیدم که بازم مثل مهدکودک هاست. همه درخواست میدن. بعد اونا بررسی می کنن و نتیجه رو فوریه یا مارچ اینا بهمون میدن. یعنی؛ در واقع، ما الان ثبت نام نمی کنیم. درخواست ثبت نام میدیم. امیدوارم همه چی به خوبی و خوشی پیش بره. مواردی که گفت باید موقع درخواست ثبت...
-
از کتاب ها
دوشنبه 28 شهریور 1401 09:13
کتاب رستاخیز رو تموم کردم. اصل مفهوم و موضوعشو دوست داشتم ولی صفحه های آخرش دیگه خیلی یه جوری تموم میشد به نظرم. خیلی حالت نصیحت وار داشت تو آخرش و سعی می کرد به صورت مستقیم بگه پس نتیجه میگیریم که این جوری، مخصوصا که آیه های انجیل رو آورده بود! به نظرم، بهتر بود این قدر مستقیم نمی گفت و میذاشت مردم خودشون تصمیم بگیرن...
-
فوتبال و تولد و غیره
یکشنبه 27 شهریور 1401 14:42
جمعه برای دومین بار پسرمون رفت کلاس فوتبال. دوست داشت کلاسو. فقط چون هیچ وقت تا حالا فوتبال بازی نکرده بود، کلا قوانینو بلد نبود. فقط می دوید که توپو بگیره. توپو از هم تیمیش هم می گرفت . نمیدونست باید فقط به دروازه ی یه ور گل بزنه! بعد توپ می رفت تو اوت، میرفت همین جوری ادامه میداد با اون توپ به بازی کردن! کلا با...
-
مدرسه
یکشنبه 20 شهریور 1401 10:57
رفتیم نزدیک مدرسه به خونه مونو دیدیم. دیروز، روز بازدید عمومیش بود. ما فکر می کردیم که یه توضیحی چیزی هم بدن ولی این جوری نبود و فقط همه جا رو خوشگل کرده بودن که آدما برن ببینن. یعنی سخن رانی یا حرفی و توضیحی در مورد مدرسه وجود نداشت. اول ما فکر کرده بودیم ساعت دهه ولی ده رفتیم، دیدیم هنوز دارن خود میزها رو میارن که...
-
از همه چی
جمعه 18 شهریور 1401 17:43
یکی از ویژگی های آلمانی ها اینه که باید هلشون بدی. هووف! واسه پروسه ی خونه زنگ زده ام و یه بار هلشون داده ام. گفته ان توی چند روز آینده انجام میدن. ولی خب تجربه شد برام که از این به بعد صبور نباشم و برای هر چیزی دو سه هفته صبر نکنم. هر چیزی نهایتا یه هفته ازش رد شد و خبری نشد، باید زنگ بزنم و بگم قضیه چیه؟! -- و خب...
-
پراکنده
دوشنبه 14 شهریور 1401 19:36
آخر هفته با پسرمون رفتیم که لگو بخره با پولای خودش. با خوندن نوشتن ( و با احتساب یه مقدار پولی که از قبل داشت)، 35 یورو جمع کرده بود. با اینکه دلم براش کباب شد وقتی روی لگوی 399 یورویی دست گذاشت ( ) ولی به نظرم این جوری واقعا خیلی بهتر بود. هر بار که میریم این مشکلو داریم که لگوهای خیلی گرونی انتخاب می کنه کهبا کاری...
-
روزمرگی
جمعه 11 شهریور 1401 22:03
از چند روز پیش به پسرمون یاد داده ام که بیاد کارایی که میخواد توی یه روز انجام بده رو بنویسه. تا الان چهار پنج روز نوشته. روز اول که برنامه اش انقدر خوب بود که به همه شون رسیدیم و فقط هم به همونا رسیدیم . امیدوارم همین روندو ادامه بده و به همه ی کاراش برسیم بازم. فکر می کنم این جوری بهتر باشه اگه واقعا ادامه بده. هم...
-
خلاصه ی روال خرید زمین/خونه در آلمان
یکشنبه 6 شهریور 1401 00:16
بچه ها این پست به درد کسایی که آلمان نیستن و تو فاز خرید خونه نیستن، نمی خوره اصلا. ولی من گفتم حالا همن یکی دو نفری که شاید از اینجا رد میشن و شاید لازم داشته باشن، من تجربه مو بهشون گفته باشم. از اون جایی که برای ما ایرانی ها خیلی پیچیده حساب میشه حساب و کتاب های آلمانی، من به طور خلاصه و تیتروار میگم که برای خرید...
-
چه غصه ها که نخوردم واسه اتفاقایی که هرگز نیفتاد
یکشنبه 6 شهریور 1401 00:12
این جمله ای که توی عنوان نوشتمو یه بار یه جا خوندم که الان حتی یادم نیست کجا بود. اما واقعا بعد از اون خیلی هی یاد این حرف میفتم. راجع به این توضیح داده بود که اکثر استرس های آدما واقعا واسه چیزاییه که هرگز اتفاق نمیفته. همه اش با خودمون میگیم اگه این جوری بشه چی؟ اگه اون جوری بشه چی؟ در حالی که بعدا میریم و اصلا اون...
-
یکی از آخر هفته ها
شنبه 5 شهریور 1401 19:49
یکی از آخر هفته ها رو با نیک اینا رفتیم یه سافاری پارک و دو شب هتل گرفتیم. در کل، بد نبود. ولی خب یه سری مشکلاتی هم وجود داره که راحت نمیشه زیاد باهاشون مسافرت بریم. مثلا غذا خوردن باهاشون برای ما خیلی سخته چون اولا براشون مهم نیست که حلال باشه یا نه، دوما خیلی فست فود می خورن. قبلا بهتون گفته بودم که خانمه می گفت ما...
-
یه کم آلمانی
چهارشنبه 2 شهریور 1401 20:54
به اصطلاحی هست که آلمانی ها میگن: Zukunftsmusik (تسو کونفتز موزیک) یعنی future music. این اصطلاحو وقتی به کار می برن که راجع به یه چیزی صحبت می کنن که مربوط به آینده ی دوره و میخوان که یه روزی بهش برسن. مثلا سر کار داریم راجع به یه وویس بتی صحبت می کنیم که تمام هنرش اینه که شماره تلفن کاربر رو ازش بگیره و بعدش بگه...
-
بقیه ی قضیه ی زمین خریدن
چهارشنبه 2 شهریور 1401 20:19
خب من اون روز خیلی جزئیات رو ننوشتم، چون هم حوصله ی شما سر می رفت، هم خودم یه سری چیزاش دیگه به خاطر مرور زمان یادم رفته بود. ولی خب الان چیزایی که یادم مونده برای خونه خریدن رو بقیه شو بهتون میگم که یه کمی به اطلاعاتتون اضافه بشه و اگه خواستین بیاین آلمان خونه بخرین، بدونین چطوریه. چون الان که شروع کرده ام، دقیقا نمی...
-
فلاش بک - زمین
دوشنبه 31 مرداد 1401 18:23
بچه ها خیلی چیزا رو می خواستم تعریف کنم راجع به این قضیه ی خونه خریدن. اما خب دیگه از خیلی هاش باید فاکتور بگیرم الان و بعدا توی یه فرصت دیگه ای تعریف کنم. بعد از کش و قوس های فراوان ما یه آگهی برای یه پروژه ای رو دیدیم و من زنگ زدم و قرار شد یه سری داکیومنت برای ما بفرسته و فرستاد. ولی اون چیزی که توی آگهی بود با اون...
-
تولدم
دوشنبه 31 مرداد 1401 17:45
هی می خوام بیام بنویسم، هی نمیشه. الان انقدر اتفاق افتاده که نمی دونم کدومو بگم. یه آخر هفته رو رفتیم پیش شایان اینا. قضیه از این قرار بود که از قبل، خیلی قبل یعنی، مامان شایان گفته بود بعد از اینکه از پرتغال برگشتین، بیاین پیش ما. منم بهشون گفتم که فلان هفته اش رو ما نمی تونیم و گفت پس فلان هفته رو بیاین. گفتیم حالا...
-
زنگ تفریح :)
یکشنبه 30 مرداد 1401 02:06
بچه ها، هی می خوام بیام بنویسم. هی نمیشه. خیلی اتفاقا این وسطا افتاده و اصلا دلیل اینکه وقت نشده بنویسم هم همین بوده. فعلا یه آخرنوشت بالقوه رو به عنوان یه پست داشته باشین تا من بعدا بیام اتفاقات این چند وقت رو به طور مفصل بنویسم : داریم با هم بازی می کنیم. یهو میگه You're a ice baby. ( حالا نمی دونم منظورش چی بود...
-
پراکنده
شنبه 15 مرداد 1401 09:48
از این کلاس عربیم خیلی راضیم و جدا از اینکه خیلی چیزا تا الان یاد گرفته ام، اینم یاد گرفته ام که اگه یه کمی به خودم فشار بیارم، می تونم به عربی حرفمو بفهمونم به آدما. حالا نه کامل و با جمله های درست ها ولی خب طرف می تونه بفهمه اگه دقت کنه . ولی اینم فهمیده ام که واقعا عربی مصری خیلی فرق داره با عربی معیار. میگه...
-
مسافرت- قسمت آخر
پنجشنبه 13 مرداد 1401 18:17
بقیه ی سفر رو کار خاصی نکردیم. روز آخر رو یه کمی همون دور و بر گشتیم. یه جا هم رفتیم ناهار که اسم رستورانش کلا انگلیسی بود. آدماش هم خیلی خوب انگلیسی صحبت می کردن. یه خانواده ی پنج شیش نفره هم بودن که اونام انگلیسی بودن و خیلی بریتیش قشنگی صحبت می کردن. همسر به پسرمون میگه اینا مال همون جایین که پپا پیگ هست. بعد از...
-
مسافرت- بقیه اش
چهارشنبه 12 مرداد 1401 20:40
یه روز از مسافرتو رفتیم لیسبون. صبح رفتیم و شب برگشتیم. ولی خب اگه می دونستم این جوریه، سفر رو طولانی تر می گرفتم و حداقل یکی دو شب هم لیسبون می گرفتیم. فکر نمی کردیم لیسبون این قدر جای دیدنی داشته باشه. کلا دو سه تا جا رو من بیشتر علامت نزده بودم که بریم. اون اولیشو که رفتیم و خوب بود. بعدشم یه دوری همون جا زدیم و یه...
-
مسافرت- روز دوم
یکشنبه 9 مرداد 1401 15:12
از قبل نگاه کرده بودم تو اینترنت، یکی از جاذبه های محلی که ما بودیم (که اسمش بود Albufeira) این بود که بریم دلفینا رو ببینیم. ظاهرا دلفین ها زیاد دور نبودن از ساحل، میشد با قایق رفت و دید. شب یکی از این قایق ها رو رزرو کردیم که فرداش بریم. تقریبا ساعتای ده اولین قایق ها حرکت می کردن و ما هم یکی از همون اولین قایق ها...
-
مسافرت- روز اول
شنبه 8 مرداد 1401 21:48
خب ما بالاخره تا حدی به زندگی عادی برگشتیم! خوب بود حالا پنج شیش روز بیشتر نرفته بودیم مسافرت، وگرنه چند روز لازم داشتیم واسه برگشتن به زندگی . جمعه پروازمون بود که بریم. من اون روزو مرخصی گرفته بودم ولی همسر قرار بود 4 5 ساعتی کار کنه. برای اینکه مطمئن باشیم که می رسیم، قرار شد همین که کار همسر تموم شد بریم. به تاکسی...
-
دندون پزشکی/ سفر
جمعه 31 تیر 1401 10:11
-
شهربازی
یکشنبه 26 تیر 1401 22:03
-
من مثل عصر روزهای دبستان :)
جمعه 24 تیر 1401 17:49
-
یه کم آلمانی
یکشنبه 19 تیر 1401 22:06
یه اصطلاحی هست که آلمانی ها خیلی سر کار تو روز جمعه استفاده می کنن و منم خیلی دوسش دارم، هم به خاطر خود اصطلاحش هم به خاطر محتواش . اصطلاحش اینه: Das Wochenende steht vor der Tür (داس وُخِن اِنده اشتِت فُر دِ تور:The weekend stands at the door ) یعنی چیزی به آخر هفته نمونده یا ترجمه ی تحت اللفظیش آخر هفته پشت دره....
-
انگار مال دو تا دنیا بودیم!
یکشنبه 19 تیر 1401 18:20
-
خواهرشوهرها! (رمز همین عنوانه)
یکشنبه 19 تیر 1401 13:51
-
ادامه ی پست قبل
جمعه 17 تیر 1401 00:02
-
از تجربه های عجیبم!
پنجشنبه 16 تیر 1401 19:15
-
روزمره
پنجشنبه 16 تیر 1401 18:35
-
دندون لق
دوشنبه 13 تیر 1401 19:15