کوتاه


حرف زیادی برای گفتن ندارم. ولی چون مرخصی دارم، گفتم بیام چند خطم اینجا بنویسم.


معلم کلاس پسرمون به شیش نفر گفته که فلان کتاب کار رو اجازه دارن تنهایی انجام بدن. بقیه باید حتما صبر کنن که معلم بالا سرشون باشه.

از این شش تا، چهارتاشون خارجین یا اصالتا خارجین.

خیلی دوست دارم بدونم تو مدرسه ها و کلاس های دیگه چطوریه شرایط.

--

پسرمون تو یه مسابقه ی نقاشی آنلاین شرکت کرد. حالا قراره یه روزی نقاشیاشون تو سایت نمایش داده بشه. در واقع، نمایشگاه آنلاین دارن. این یکی واقعا ژوری داشت و یه سری از آثار رو انتخاب کرده ان. تو ایمیلش نوشته بود بیشتر از 500 تا اثر فرستاده شده.

حالا منتظرم نمایشگاه بشه ببینم چند تا از این 500 تا رو دارن نمایش میدن؟ 499 تاشو یا کمتر؟

یه پیش نویس ایمیلم توی جیمیلم درست کردم برای رزومه ی پسرمون. فردا که خواست برای شورای دانش آموزی کاندیدا بشه ( ) توش بنویسه شرکت در نمایشگاه فلان، شرکت در تئاتر فلان . والا! فردا لازمش میشه.

--

این دوست همشهریمون چند وقت پیش به همسر پیام داده بود که من برای فلان روز بلیت خریده ام. همسر هم فکر کرده بود بلیتشو از یه شهر دیگه خریده (آخه بهش نزدیک تره). بعد گفته بود نه، از شهر بغلی شما خریدم. جمعه ی هفته ی بعد، شب میام پیش شما . هیچی دیگه. ما الان جمعه مهمون داریم؛ اونم وسط یه خونه ی ترکیده!

حالا اون روز من رفته بودم بیرون، همسر بهم پیام داد که به فلانی زنگ زده ام، گفته من بلیتمو از شهر شما گرفته ام و جمعه شب میام پیش شما. آخرشم یه شکلک از اینا که متعجب و متفکره فرستاده بود. بعد پیامو اشتباهی برا خود دختره فرستاده بود .

حالا خدا رو شکر چیز بدی نگفته بود.

--

چند روز مریض بود، نمیذاشتیم زیاد تو اون قسمت بعد از مدرسه اش بمونه. تو اولین فرصت ورش میداشتم.

یه روز، دیگه بهتر شده بود.

همسر میگه: فردا مامان زودتر ورت داره؟

پسرمون: آره.

همسر: چرا؟ برقت تموم میشه؟

پسرمون: آره.

من: خب، میایم اونجا می زنیمت به برق، شارژت میکنیم، دوباره میریم.

پسرمون: نه، برق، فقط خوابه!

--

پسرمون یه پر پرتقال خورده، توش هسته داشته. اشتباهی هسته شو هم قورت داده. خیلی با ترس به من نگاه می کنه، میگه قورتش داده ام هسته شو.

میگم اشکالی نداره. هیچی نمیشه. منم بچه بودم (این واقعیه) یه بار زردآلو رو از وسط نصف کردم. هسته اش ولی به یه سمتش چسبیده بود. با دست راحت جدا نشد. گفتم خب تو دهنم جدا می کنم. ولی خیلی اتفاقی نتونستم و هسته شو قورت دادم. خیلی خیلی ترسیدم. تا چند ساعت، همه اش فکر می کردم من امشب می میرم. آخرش رفتم به مامانم که تو حیاط بود گفتم آدم اگه هسته ی زردآلو رو بخوره چی میشه؟ گفت هیچی نمیشه. گفتم یعنی نمی میره؟ گفت نه.

پسرمون خیلی جدی می پرسه: "مُردی بعد؟!"


نظرات 9 + ارسال نظر
AE پنج‌شنبه 9 فروردین 1403 ساعت 11:32

خانم معمولی سلام!
امیدوارم حالتون خوب باشه.
خیلی وقت بود دیگه ننوشتید و کامنت ها رو هم تایید نکردید گفتم بیام به حالی ازتون بپرسم. امیدوارم حالتون خوب باشه و اوضاعتون روبه راه.
یاد این بودم سری قبل که تهران بودم وبلاگ شما خیلی فعال بود و این به من خیلی کمک کرد که اون روزا رو تو اون وضعیت سپری کنم! اتفاقا یادمه چندین بار هم چه اون موقع چه بعدش خیلی کامنت منفی گرفتید که چرا الان اینقدر می‌نویسی؟ مگه حالت بد نیست؟ پس چرا سیاسی نمینویسی؟
خواستم بگم اتفاقا چقدر به من نوشته هاتون تو اون دوران کمک می‌کرد برای گذشت زمان و برای همین چقدر ازتون ممنونم!

ان‌شاءالله که اوضاع‌تون روبه راه باشه و همینطور بهتر از قبل هم بشه.
بازم براتون بهترین ها رو ارزو میکنم!
دو به شک بودم اینجا دوباره براتون کامنت بذارم یا ایمیل بدم ولی گفتم احتمالا وبلاگ رو زودتر از ایمیل چک کنید. اگر دوست داشتید میتونید این کامنت رو تایید نکنید فقط خواسته بودم ازتون تشکری کرده باشم برای نوشته هاتون و گفته باشم که حتما تو یاد خواننده‌هاتون هستید .

سلام،
ممنونم از کامنتتون. خیلی لطف دارین شما همیشه به من.
اتفاقا همین امروز تاریخ آخرین نوشته مو چک کردم که ببینم چی بوده اصلا. یادم نمیومد کی نوشته بودم و چی بوده. تو ذهنم بود که بیام یه پست بذارم و بگم به زودی میام می نویسم و حالم خوبه که باز کار پیش اومد و رفتم.
ببخشید که نشده بیام ولی این دفعه حالم خوبه به لزف دعای شما و دوستان.
تو اسباب کشی ایم. واسه همین نشده بیام بنویسم.
میام بعدا مفصل تر می نویسم.

دختری بنام اُمید! سه‌شنبه 7 فروردین 1403 ساعت 21:04

پیام اشتباه میتونه مرگبار باشه! من چندبار چک میکنم به کی دارم میفرستم. ولی نمیدونم چی شد یه بار یه جوک رو اشتباهی فرستادم برای همکارم که تازه اومده بود و دقیقا مرتبط با ورزشی بود که اون انجام میداد! ضایع شدم، بد!
وای اون مُردی عالی بود
بقول خانم لیلی، درست مردن رو براش توضیح ندادید، بچه برداشت اشتباهی کرده

. معمولا، بعدش هم نمیشه جمعش کرد هیچ جوره!
.
آره، بیشتر باید روی این مبحث کار کنیم باهاش .

سارا چهارشنبه 1 فروردین 1403 ساعت 19:27

سلام
سال نو مبارک

سلام عزیزم،
سال نوی شمام مبارک باشه :). ان شاءالله پر از خیر و خوشی باشه براتون.

AE سه‌شنبه 29 اسفند 1402 ساعت 20:47

خانم معمولی سلام!

سال‌نوتون مبارک!
ان‌شاءالله که سال‌جدید سالی باشه که نتیجه‌ی قدم‌های بزرگی که برداشتید رو به خیر و خوشی ببینید‌.

کلی ممنون که برامون می‌نویسید و بیشتر از اون ممنون از همه کمک ها و راهنمایی‌ها تون صمیمانه متشکرم

علیک سلام،
ممنونم. سال نوی شمام مبارک باشه. امیدوارم براتون پر از خوشی و شادی باشه :).

AE دوشنبه 28 اسفند 1402 ساعت 15:06

من با هسته پرتقال و زردالو خیلی اشنایی ندارم ولی هسته اووکادو رو می‌تونم عمیقا نهی کنم!
کما اینکه قبلا هم دلیلش رو گفتم :)
نمی‌کشه ولی دهن رو یه جوری تلخ میکنه که تو ترکیه چایی اوردن بعد غذا بگید به به چه شیرینه ؛)

.
امیدوارم قورت دادن اشتباهی هسته ی زردآلو هیچ وقت نصیبتون نشه :).

لیلی شنبه 26 اسفند 1402 ساعت 09:22 http://Leiligermany.blogsky.com

معنی مردن رو خوب توضیح ندادی برای بچه نمیدونه کجا عملیات مردن اثر میکنه.

:))))، آره؛ دقیقا :D.

نیکی جمعه 25 اسفند 1402 ساعت 19:30

سلام عزیزم.منظورت اینه که چون اونا غیر آلمانین بهشون بی توجهی کردن گفتن خودتون بخونید؟

سلام عزیزم،
نه. اینا زرنگای کلاسن یعنی!
معلم گفته شما بلدین، غلطاتون کمه، لازم نیس من تک تک تمریناتونو چک کنم؛ خودتون انجام بدین.
ولی بقیه باید صبر کنن حتما تا معلم بالاسرشون باشه.

فاطمه چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 21:04

وااای اون پیامک اشتباهی بعدش چیزیم گفت؟ نگفت نمیام؟
چرا نمردی بعد؟

نه، همسر خودش جمعش کرد دیگه :D.
تازه کارم داشت، زنگ زد و صحبت کردن و حل شد :).
نمیدونم، شایدم مردم، خودم خبر ندارم ؛-).

شبنم چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 15:01

سلام
ماه رمضان مبارک
خیلی گل پسرتون با نمکه خدا حفظش کنه
چند درصد از کلاسشون اصالتا آلمانی هستند؟

سلام عزیزم،
ماه رمضون شمام مبارک باشه :).
لطف دارین شما :).
فکر می کنم حداقل نصفشون آلمانی باشن ولی دقیق آمارشونو ندارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد