هچل 1/ هچل 2!


یه روز چند وقت پیشا، من چشمم عفونت کرد و باد کرد، شد اندازه ی یه گردو، مجبور شدم دو روز مرخصی بگیرم.

روز دوم، واسه یه کاری اومدم لپ تاپ شرکتو در حد چند دقیقه باز کردم که چیزیو چک کنم.

دیدم آندره (دیگه مجبورم براش اسم بذارم! همون آقاهه که همون روزای اول باهاش ناهار خوردم و جزو مدیرای ارشد بود و تا نشست گفت اگه می خواستی یه چیزیو تو شرکت عوض کنی، چیو تغییر می دادی؟) بهم زنگ زده! بعدم که من جواب نداده ام، نوشته لطفا با من تماس بگیر هر وقت تونستی.

دیگه تمام گناهای کرده و نکرده ام اومدم جلو چشمم که یا خدا! یعنی، با من چیکار داره؟! کی آندره به کسی زنگ میزنه؟! آندره منشی داره واسه کاراش.

فقط براش نوشتم من دیروز و امروز مرخصی استعلاجیم. دوشنبه باهات تماس میگیرم.

اگه چشمم سالم بود همون روز بهش زنگ می زدم. ولی با اون چشم ورقلمبیده نمیشد اصلا صحبت کرد. قیافه ام خیلی وحشتناک شده بود. شبیه کتک خورده ها شده بودم.

دوشنبه، ساعت شیش صبح بهش زدم که من از الان هستم. هر وقت خواستی، خودت زنگ بزن.

ساعتای هشت زنگ زد و گفت که ما توی میتینگ دو هفته پیش که بین مدیرا بود با شیما (یه خانم ایرانیه که فامیلی آلمانی داره. حدس می زنم نیمه ایرانی باشه) که مدیر فلان بخشه و بقیه تصمیم گرفتیم که یه پروژه ی جدید تعریف کنیم. برای این پروژه یه مدیر بخش آی تی می خوایم، یه مدیر بخش غیرفنی. مدیر بخش غیرفنیش که قرار شده فلانی باشه که توی همون تیم شیمائه. برای مدیر بخش آی تیش من به یواخیم گفتم شیما گفته همچین پوزیشنی داره.یه نفر معرفی کن. یواخیم تو رو به عنوان کاندید اول معرفی کرده. اگه تو قبول می کنی که بدیم به تو. حالا من یه کمم از پروژه مون تعریف کنم... .

و بعد کلی راجع به پروژه صحبت کرد و بهم گفت که اینو بهت بگم که اگه این پروژه رو قبول کنی، عملا از بخش فنی دیگه میای بیرون و وارد بخش مدیریت میشی. باید ببینی علاقه داری به این کار یا دوست داری توی بخش فنی هم باشی و دلت نمی خواد از اون فاز تخصصیت بیای بیرون.

خیلی هم تاکید داشت که پروژه بزرگه و برات چالش بزرگی خواهد بود. اینم توضیح داد که ما بخش فنیش رو داریم و تو دانش فنی، لازم نداری برای پیاده سازی و اینا، و یه تیم هست برای پیاده سازی؛ تو بخش غیر فنی هم باز تیمش هست. تو فقط باید این دو تا تیمو به هم وصل کنی و روند کارشونو براشون مشخص کنی و مدام میتینگ باشی و ... .

گفت حالا لازم نیست سریع جواب بدی. فکراتو بکن و به من خبر بده.

منم خودمو کنترل کردم و سریع بله رو ندادم!

حالا از اون ور اتفاقا چند وقت پیش داشتم با خودم فکر میکردم چقدر دیگه پیر شده ام و  از کارای فنی بدم میاد. البته؛ هیچ وقت هم از اونایی نبودم که خیلی علاقه به یادگیری الگوریتم های مختلف داشته باشم ها؛ همیشه فراری بودم از امتحان کردن الگوریتمای مختلف و بهینه کردنشون و کار کردن با متغیرای کوچیک که حالا اینو تغییر بدیم، ببینیم چطوری میشه و ... . همیشه طرفدار قالبای آماده بودم که با دو تا کلیک کارمو راه بندازه. ولی خب الان باز اخیرا عدم تمایلم به کار کردن با الگوریتما بیشتر شده بود و با خودم میگفتم فلیکس چه حوصله ای داره که هی اینو امتحان میکنه، هی اونو.

من الان دیگه ماه هاست که یه خط کد هم ننوشته ام. قسمتایی از کار که کد میخوادو میدم به بقیه :D.

الان دیگه قشنگ شده ام از این آدما پیر و باتجربه ی کار خودشون. کد رو میدم فاطیما بنویسه. مینویسه میاد میگه از صبح با اشتفان درگیرشیم؛ کار نمیکنه. نمیدونم چرا. میگم نشونم بده. میتینگ میذاره باهام. میگم ببینم کدتو. یه نگاه میکنم، میگم اینجاش غلطه. پنج دقیقه بعد کدش کار میکنه. هم اون ذوق میکنه که بعد چند ساعت بالاخره ایرادشو پیدا کرده، هم من که می بینم بالاخره به یه درد روزگار خوردم و خلقتم بیهوده نبوده ؛-).

خلاصه، دور نشیم از بحث. من پس فرداش با آندره صحبت کردم و گفتم باشه. خیلی خوشحال شد و استقبال کرد و ... .

در مورد خود پروژه هم گفت کم کم شروع میشه و تو یهو نمیای تو این پروژه ولی مثلا تا شیش هفت ماه دیگه احتمالا کامل به این پروژه منتقل میشی. پروژه هم الان یه ساله بسته میشه ولی فکر میکنم دو سال حداقل طول بکشه. باید دید چقدر سریع پیش میره.

از اون ور با یواخیم صحبت کردم. فهمیدم آندره بهش نگفته که منو کامل میخوان. یواخیم گفت من این طور فهمیده ام که قرار نیس کلا تو از پروژه ی ما بری.

دیگه منم صداشو در نیاوردم که آندره یه چیز دیگه تو کله شه.

شاید اصلا برا همینم خودش خواسته بود با من صحبت کنه. چون تو حالت عادی، همچین خبریو من باید از یواخیم میگرفتم. ولی آندره به یواخیم گفته بود من خودم با دخترمعمولی صحبت میکنم که اگه سوالی هم داشت جواب بدم.

--

تازه تو میتینگ بعدی که با یه نفر از تیم جدید بود، آندره گفت پروژه احتمالا دو سه سال طول بکشه.

حالا نمیدونم دیگه. فعلا این هچل اولیه که قراره بیفتم توش. ان شاالله که هچل مثبتی باشه :).

--

تو صحبتم با آندره، آندره ازم پرسید PMI گذروندی؟ گفتم نه. گفت با مونی هماهنگ میکنم دوره شو بگذرونی.

پی ام آی یا پی ام پی یه دوره ی خیلی خیلی مهم مدیریت پروژه اس که داشتن سرتیفیکیتش خیلی تاثیر داره تو استخدام شدن.

--

چند روز بعد مونی که تو مرخصی بود برگشت و برام یه لینک فرستاد در مورد همون دوره ی پی ام پی.

منم نگاه کردم و زودترین زمانی که بهم میخوردو قبول کردم.

ترجیحمم این بود که تو مرخصی همسر باشه که اونم بیاد گوش بده.

این شد که قرار شد تو همین دسامبر دوره شو بگذرونم.

بعد اون روز به همسر پیام دادم که من اینو ثبت نام کردم. مدرکشو چطوری میدن؟ آخر دوره امتحان داره؟

همسر زنگ زد و فهمیدم من از اساس اشتباه فهمیده ام! دوره ها اصلا ربطی به امتحان ندارن. ولی گذروندنشون اجباریه.

در واقع برای اینکه بتونی امتحان بدی باید دو تا شرط داشته باشی: ۳۵ ساعت دوره گذرونده باشی و حداقل ۳۶ ماه هم تجربه ی مدیریت داشته باشی.

ولی دوره ها ربطی به امتحان ندارن.

مثل کلاس آیلتس میمونه. شما هر جا خواستی میتونی بری کلاس. ولی امتحانو یه موسسه ی خاص برگزار میکنه. پی ام آی هم اسم اون موسسه است.

خود امتحانش پونصد یورو قیمتشه. حضوری و آنلاین میشه داد. که تو آنلاینش باید دوربین رو خودت باشه و باز یه نفر هم چکت میکنه.

امتحانشم ۴ تا شصت دقیقه اس که وسطاش تنفس های ده دقیقه ای داره.

خلاصه که کنکوریه برای خودش و مردم اول میرن خوب یادش میگیرن، کتاباشو میخونن، آماده میشن، بعد که میخوان امتحان بدن، دوره اش رو ثبت نام میکنن و در آخر هم امتحانشو میدن.

و من بدون اینکه سوادشو داشته باشم، عملا الان خودمو انداخته ام تو هچل دادن امتحانش.

سوالاشم تو یوتیوب سرچ کردم؛ دیدم به سلامتی همه رو غلط غلوط جواب میدم :D.

--

البته؛ آندره گفت دوره اش مهمه و یاد گرفتنش. مهم نیست امتحانشو بدی. ولی خب من که دارم دوره شو میرم، دلم میخواد امتحانشم بدم.

برای امتحانشم دوره هه اصلا کافی نیست. این طوری نیس که بگی خب هر چی سوال هست، جوابشو تو این دوره بهم میگن. خودت باید کتابا و مراجعی که معرفی میکننو بخونی. تازه، سوالا هم تحلیلیه. حفظ کردنی نیست.

دیگه خدا به خیر کنه با این یکی هچل!

--

دنیا بازیای عجیبی داره. روزی که یواخیم به من زنگ زد برای مصاحبه ی اول، بهم دو تا چیز گفت؛ یکی ازم پرسید اکیه اگه ما موضوعی غیر از چت بت و وویس بت بهت بدیم؟ چون اینجا حوزه ی کاری ما گسترده تره. دوم اینکه گفت تو سابقه ی کارهای مدیریتی داری ولی این پوزیشن مدیریتی نیست و صادقانه بهت بگم امکان پیشرفت هم نداره و ثابته. حاضری با این وجود قبولش کنی؟

و الان قراره من پوزیشنی رو قبول کنم که فرسنگ ها فاصله داره با چیزی که یواخیم فکر میکرد.

--

اون روز داشتم به این فکر میکردم، شاید اون همکارام که میگفتن یواخیم به تیم ما بیشتر توجه میکنه، مثل این پرنده هایی بودن که زودتر از بقیه زلزله رو حس میکنن! این تغییری که داره تو زندگی من ایجاد میشه رو اونا زودتر از خود من پیش بینی کرده بودن!

--

بعد از این همه سال، هنوزم برام عجیبه که آلمانی رو بی زحمت یاد گرفتم. هنوزم باورم نمیشه من الان میتونم به سه تا زبون حرف بزنم. اونم طوری که بهم بگن بیا پوزیشنی رو قبول کن که لازمه اش فقط حرف زدن و میتینگ داشتنه.

هنوزم گاهی وقتا که یهو وسط یه میتینگ یادم میفته من الان آلمانی می فهمم، سعی میکنم به جمله های آدما توجه نکنم برای چند لحظه؛ سعی میکنم نفهمم آدما چی میگن؛ سعی میکنم بفهمم برای کسی که نفهمه، این حالت دست ها و حرکت ها چه معنی ای میتونه داشته باشه؛ کسی که نفهمه میتینگو، الان چه حسی داره؛ چقدر از رو زبان بدن آدما میتونه بفهمه چی داره گفته میشه.

و به این فکر میکنم که واقعا الان تو این میتینگا هستن آدمایی که نمی فهمن دیگران چی میگن و براشون سخته. استرس دارن که الان ازشون سوالی بشه.

یه روز همه شون آلمانیشون خوب میشه. ولی این که از این روزاشون که آلمانیشون خوب نبوده چه جور خاطره ای تو ذهنشون میمونه، بستگی به ما داره... .


نظرات 24 + ارسال نظر
سوال سه‌شنبه 10 بهمن 1402 ساعت 22:57

سلام خانم معمولی، میشه لطفاً یه مقدار راجع به pmp توضیح بدید که چه منابعی رو برای آمادگی برای آزمون استفاده میکنید؟ آیا دوره آموزشی که رایگان باشه میشناسید ؟ برای اون ۳۵ ساعت آموزش، میشه خودآموزی یا مثلاً دوره های رایگان رو استفاده کرد؟ بالاخص برای کسی که مدرک دکتری داره و عنوان شغلیش هم مدیریت پروژه هست چه منابعی رو توصیه میکنید؟ پیشاپیش ممنون از پاسختون

سلام،
راستش، منبع خیلی خاصی نداره. یه کتاب PMBOK هست فکر کنم که به عنوان مرجع معرفی میشه. ولی جواب سوال ها توی این نیست. این فقط مرجع اصلی که میگه چه مراحلی برای هر پروژه وجود داره.
اما سوال های امتحان یه مدلی نیست که شما بتونین جوابشو توی این کتاب پیدا کنین. مثلا فرض کنین سوال امتحان میگه شما توی انتهای مرحله ی اجرا می فهمین که یه کاری اشتباه انجام شده و الان شما بودجه ی کافی برای تصحیحش ندارین، حالا باید چیکار کنین؟ بعد گزینه ها مثلا ایناس: 1) هر چه سریع تر درخواست بودجه کنین 2) بفهمین چرا کار اشتباه انجام شده 3) در اسرع وقت به رئیستون اطلاع بدین 4) با همکاراتون جلسه بذارین.
حالا شما باید تحلیل کنین که کدوم کار باید "اول" انجام بشه. لزوما این جوابا هیچ کدوم غلط نیستن. ولی اینکه کدوم باید اول انجام بشه چیزیه که شما بر حسب تجربه و با تحلیل خودتون باید بهش برسین.
ولی اگر اصرار دارین مثل آیلتس و تافل فقط امتحانو پاس بشین، همیشه موسساتی هستن که ادعا می کنن (صحت و سقمشو نمی دونم) که می تونن خیلی به شما کمک کنن و مثلا تو یه ماه یا چند هفته امتحان بدین قبول بشین. یه سری ویدیوها تو یوتیوب هست. یکیش مال یه آقای هندیه. اسم کانالش اینه: EduHubSpot. خوب توضیح میده و سعی می کنه نکته های تستی بگه.
ولی اگر از منابع این مدلی استفاده می کنین، قدیمی نباشه. چون دو تا مدل برای پروژه ها هست: agile و waterfall. قدیم بیشتر مدل waterfall بیشتر استفاده میشد، الان agile بیشتر استفاده میشه. سوالا هم الان بیشتر تو زمینه ی agile ه. اگه سوالای سه چهار سال پیشو تمرین کنین، زیاد مناسب الان نیست. ضمنا قدیما بیشتر سوالا محاسباتی و اینا بود ولی الان بیشتر تحلیلیه.
در مورد اون 35 ساعت آموزشی، اگر می خواین امتحانشو بدین، فکر میکنم حتما باید برای این 35 ساعت پول بدین. با قیمت های مناسب تر هستن ولی کلا رایگان فکر نکنم باشه (یا حداقل من پیدا نکردم). مثلا موسسه ای که من خودم باهاش اون 35 ساعتو گذروندم، رسما تایید شده بود از طرف PMI. یعنی؛ موسسات میرن مجوز برگزاری این کلاسو می گیرن از PMI. فکر نمی کنم PMI همین جوری هر سرتیفیکیتیو قبول کنه. ولی بازم مطمئن نیستم.
برای منابع، این من دیدم:
https://www.youtube.com/watch?v=__su7eIFRRU
ولی نمی دونم روشش چقدر جواب بده و آیا واقعا بشه این قدر سریع پاس کرد امتحانو یا نه.

بازم اگر سوالی بود، بپرسین.

AE دوشنبه 11 دی 1402 ساعت 19:37

سال نوتون مبارک خانم معمولی،

ان شاءالله که سال جدید براتون پر از برکت و اتفاقات خوب باشی و اگر مشکلی از سال پیش باقی مونده خیلی زود گره ازش باز بشه

سال نوی شمام مبارک باشه :).
ممنونم. محتاج دعاتون هستیم همچنان.
امیدوارم زندگیتون همیشه رو روال و شاد و خوب باشه :).

خانم مهندس چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت 18:45 https://msengineer.blogsky.com/

خیلی وقته خاموش میخونمت دوست عزیزم ولی میخونمت
خواستم بگم همیشه نوشته هات دوست داشتنیه و از موفقیت هات واقعا خوشحال میشم

ممنونم عزیزم، خیلی لطف داری :).
منم خاموش می خونمت ها. گفتم الان که گفتی، منم حاضریمو همین جا بزنم .

پگاه دوشنبه 4 دی 1402 ساعت 15:55

چه حس خوبی داشت که گفتین کامل آلمانی رو میفهمید و حرف میزنید
من دارم سعی میکنم برای دخترم شعرهای آلمانی بگذارم تا شاید بهش کمک کنه در آینده، خوشحال شدم اینو از شما شنیدم.

زبون یاد گرفتن واقعا یکی از آسون ترین کارهاس؛ فقط کافیه آدم خودشو در معرضش قرار بده :).
امیدوارم دختر شمام زود یاد بگیره زبون آلمانی رو که خیال شما راحت بشه :).

کهکشانى یکشنبه 3 دی 1402 ساعت 15:59

تبریک دختر معمولى باهوش و با اراده
ان شاءالله ریاست شرکت

ممنونم عزیزم. لطف داری.
اوووه، این دیگه خیلی خفنه. ولی خب امیدوارم یه روز بشه :).

دختری بنام اُمید! جمعه 1 دی 1402 ساعت 22:13

بعد مدتها سلام و چقدر اینجا خبرهای مهم هست!
مطمئنم از پسش برمیایید هم امتحان و دوره و هم پوزیشن جدید چون میدونم همیشه تلاش میکنید و چقدر خوشحالم که دانشجوی چند سال قبل که از درس و کلاس مینوشت الان از موفقیت های کاری مینویسه و از پوزیشن های مدیریتی.
براتون آرزوی موفقیت دارم.
زندگی بی هچل کسالت بار میشه، خوبه که شما شجاعت شیره زدن توش رو دارید.
چقدر شخصیت آدم ها متفاوته، من از پوزیشن مدیریتی بدم میاد و دلم میخواد برگردم به برنامه نویسی البته شاید اگه مسیر رشد منم درست بود و وظایفم معقول، پوزیشن مدیریتی رو ترجیح میدادم چون دقیقا هم سن همیم. نمیدونم!
اون بخش زبان هم خیلی جالبه واقعا. یعنی واقعا میشه یه روزی منم زبان هایی که میخوام رو یاد بگیرم و این حس رو داشته باشم!

سلام عزیزم،
امیدوارم این طوری باشه واقعا :).
آره دیگه؛ بزرگ که شدیم هیچ، پیرم شدیم دیگه .
مرسی :).
هر کسی یه جوره دیگه. من واقعا احساس می کنم برای کارای فنی خیلی پیرم. اصلا دیگه حوصله ی پیش رفتن با تکنولوژی رو ندارم. حالا استفاده کردنش در حد یه کاربر عادی خب چرا، ولی اینکه هر روز یه ابزار جدید میاد و هی باید اینو یاد بگیری و هی اونو، اذیتم می کنه واقعا :). خیلی خوبه که شما هنوز برای این چیزا انرژی دارین و همه مثل من نیستن .
مطمئن باش یه روزی میشه؛ اگه توی محیط اون زبون قرار بگیری، زودتر میشه :).

صبا دوشنبه 27 آذر 1402 ساعت 08:47 https://gharetanhaei.blog.ir/

بهت واقعا تبریک میگم که اینقدر بالغ و فهمیده هستی که داشته ها و موفقیت هات رو نتیجه تلاش های خودت تنها نمی دونی و سر سوزنی هم مغرور نیستی. خیلی میخواد که آدمی که موفق هست چنین دیدگاهی رو داشته باشه.

یادمه یه بار داشتم به دوستم در مورد خوش شانسیش می گفتم! اصلا نمی تونست بپذیره و باور کنه که چقدر تو زندگیش خوش شانس بوده! فکر میکرد چون تو مدرسه بچه درسخونی بوده الان هم داره نتیجه تلاش ها و زحمت های خودش رو می بینه! و البته هنوز هم معتقده که خیلی زحمت کشیده برای داشته هاش!
در صورتیکه مثلا ابتدایی که بوده برادرهای بزرگترش رفتن مدرسه نمونه و وقتی نوبت این شده بهش کلی کتاب و تست و ... دادن در حالیکه اصلا نمی دونسته سوال چهارجوابی چیه! براش کلی وقت گذاشته بودن که امتحان ورودی دولتی قبول بشه. بعد هم کلاس زبان و ... سر انتخاب رشته و دانشگاه هم همین. بعد اصلا هیچوقت به مهاجرت فکر نمیکرده تا اینکه داداشش مهاجرت میکنه! و کل مسیر رو براش صاف میکنه و ...
بعد این دوست من فکر میکنه چون موقعی که سرکار می رفته کلاس آیلتس هم می رفته و زبان میخونده تا مهاجرت کنه خیلی سختی کشیده!! و تلاش کرده!!‌ در صورتیکه مثلا خواهرش که ده سال از خودش بزرگتره هیچ کدوم از این فرصت ها رو نداشته! که بخواد به تلاشهاش جهت بده!

حتی ضریب هوشی هم انتخاب افراد نیست و همه ی اینا یه جورایی شانس هست.

خیلی ها اصلا فرصت خیلی چیزها واسه شون فراهم نشده که بخوان تو اون زمینه تلاش کنند.

و خیلی هایی که مقدمات خیلی چیزها واسه شون فراهم بوده این توهم رو دارند که دنیا رو خودشون به کام خودشون درآوردن و بخاطر همین منحصر به فرد هستن! یا یه جوری به بقیه که جایگاه شغلی یا مالی شون پایین تر از خودشون هستند نگاه میکنند که انگار مثلا اونا تلاش نکردن و تنبل و بی عرضه بودن که به جایگاه این فرد نرسیدن!
در صورتیکه تو داستان هر آدم موفقی هزارتا عامل دیگه غیر از تلاش خودش دخیل هست.

برات آرزوی موفقیت های بزرگتر و بیشتر میکنم چون جنبه ش رو داری

ممنونم عزیزم. لطف داری.
ببین، راستش، همینی که میگی من این جوریم هم - با فرض اینکه باشم واقعا!- باز از من نیست که .
واقعا شانس/شرایط توی زندگی آدم خیلی مهمه. یه عده همیشه خودشونو با بهتر از خودشون مقایسه می کنن و فکر می کنن هیچ امکاناتی نداشته ان و هیچ زحمتی براشون کشیده نشده. در حالی که همون آدما رو میشه با کسای دیگه مقایسه کرد تا ببینن اون جایی که هستن، آرزوی خیلی هاس.
--
ممنونم عزیزم . امیدوارم زندگی خودتم پر از شادی و قشنگی باشه :).

AE شنبه 25 آذر 1402 ساعت 22:20

خانم معمولی من هر وقت جواب های شما به کامنت‌های پست های مثل این رو می‌خونم با خودم میگم خانم معمولی یا خیلی متواضعه یا خیلی بیش از حد سخت گیر به نسبت خودش ؛ همیشه دیدم یه تیک بیشتر به متواضع بودنتون بود ولی الان که جواب‌تون به کامنت خودم و دق الباب رو دیدم دیگه موندم کدومش درست‌تره ؛ لطفا خودتون بیایید بگید از نظر خودتون کدومش بیشتر به شما میخوره سخت گیر ، متواضع یا ترکیب ۵۰ به ۵۰ :)

اخه پادشاه تو شهر کورها یا ما تلاشی نکردیم ، زندگی‌مون روال بود یعنی چی؟ :)))

هیچ کدوم نیست واقعا . من فقط تلاش کردم بهتون یه دید واقعی بدم از قضیه.
چون واقعیت همینه که گفتم. بالاخره من - خدا رو شکر- کارتن خواب که نبوده ام. پدر و مادر خوبی داشتم، برامون همه چیز فراهم کردن، نه هیچ وقت اجاره نشین بودیم، نه مشکل مادی داشتیم، نه - خدای نکرده- بیماری ای، چیزی داشتیم. دیگه زندگیمون با روال عادیش پیش رفت و به اینجا رسید.
این جوری نبوده هیچ وقت که بتونم بگم من یه تلاشی کردم که دیگه هیشکی غیر از من نکرد.
امیدوارم این دفعه منظورمو درست رسونده باشم :).

کامشین چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت 22:43

معمولی جان
خیلی خوشحال شدم. شما خانم لایقی هستی که پله های پیشرفت را یکی یکی می ره بالا و نهایتا به چیزی که شایسته اش هست می رسه.
نوشته تون آدم را وادار می کنه به گمانه زنی. من تماما خوب گمانه می زنم. مطمئنا خودتون میاید و از محقق شدن حدس های من می نویسید.
براتون آرزوی موفقیت دارم.
زبان چهارم را هم یاد می گیرید. با پسرتون البته.

سلام عزیزم،
ممنونم از لطفت :). امیدوارم واقعا یه روزی همون آدمی باشم/بشم که شما فکر می کنین :).
مرسی؛ مرسی. امیدوارم زندگی شمام پر از موفقیت و شادی باشه :).
آره؛ خیلی دلم می خواد زبون چهارم یاد بگیرم. اگه یکی دور و برم بود که اسپانیایی بلد بود، احتمالا تا الان یه گریزی بهش زده بودم. ولی قسمت نبوده تا الان :).

بهار چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت 20:51

من آرزو میکنم این پروژه مقدمه ایی بشه که بتونید شرکت خودتونو بزنید

اینکه دوست ندارید بشناسنتون
یک سوال دارم
منم خیلی دوست ندارم جایی باشه اسمم
حتی لینکدین
این واسه اپلای کردن واسه دانشگاه ها یا شرکت ها بد نیست ؟
نمی گن نمی تونه اجتماعی باشه ؟
( راستش دلیلش اینه که حس میکنم عقب تر از بقیه هستم و حس خوبی به رزومه م ندارم
دوست دارم تو فضای غیررقابتی دونه دونه مدرک جمع کنم)

ان شاءالله .
مادامی که خودت خودتو کم نبینی به خاطر این موضوع، بد نیست. توی مصاحبه ها خیلی راحت بگو من حریم شخصیم برام مهمه و دوست ندارم اطلاعات زیادی ازم تو اینترنت باشه؛ چون راحت میشه ازشون سوءاستفاده بشه.
ولی من خودم شخصا وقتی کسی بهم میگه چرا لینکت این نداری، میگم من به اندازه ی کافی سابقه دارم و رزومه ام برای پذیرش گرفتنم کافیه.
اگر شرایطشو داری، این جوری بگو. چون هم اعتماد به نفستو نشون نمیده، هم اونا کنجکاو میشن که طرف مگه تو رزومه اش چی داره که انقدر اعتماد به نفس داره. و میرن با دقت بیشتری رزومه تو نگاه می کنن .
--
ولی از اون طرف، اگه خود نداشتن حساب لینکت این به خاطر عدم اعتماد به نفسته، بهت بگم که خیلی از اون چیزایی که آدما توی پروفایلشون می نویسن واقعی نیست. من بارها شده اسم کسایی رو سرچ کرده ام که می شناختم و می دونسته ام که طرف چقدر بارشه. تو پروفایل بعضی ها یه چیزایی می دیدم که با خودم می گفتم هر کی الان این پروفایلو ببینه فکر می کنه الان طرف چه آدم خفنیه، در حالی که منی که از نزدیک میشناسمش، می دونم نیست.
خیلی چیزایی که توی پروفایل ها می بینی رو باور نکن. خیلی وقتا یه مهندس ساده ی یه شرکت، وظایفش سنگین تر از یه عنوان مدیر فلان خفن توی یه شرکت دیگه اس. یه وقتایی هم طرف میزنه مدیر فلانِ فلان شرکت. بعد میری نگاه می کنی، می بینی یه شرکتیه، کلا متشکل از سه نفر! خب این دیگه مورچه چیه که کله پاچه اش باشه؟!
خلاصه که اینا رو باور نکن عزیزم. راه خودتو برو :).

سمیرا چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت 13:45

دختر معمولی تو زن روزها و موقعیت های کاملا غیر معمولی هستی اصلا چالش فقط واسه خودته مطمینم که خیلی عالی از پسش برمیای

نه واقعا. من اون جوری که شما فکر می کنین نیستم. ولی واقعا در مورد چالش موافقم؛ اگه زندگیم چالش نداشته باشه، اصلا نمیگذره انگاری برام. باید حتما یه دردسر جدیدی برای خودم درست کنم .

نازنین چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت 11:33

سلام :)
پست جدید مبارک باشه و پر از دستاورد های خوب و ارزشمند.
امیدوارم آزمونی که ثبت نام کردی هم با موفقیت پشت سر بذاری.

اون قسمت یادگرفتن آلمانی بدون زحمت هم جالب بود واقعن چون به نظرم اصن اینجوری نیست. فقط آدم یادش میره انگار روندو و یه جایی میبینه ا خب یادگرفتم و زحمتی هم نکشیدم. در حالی که واقعن تو یه مدت طولانی، ولو ناخودآگاه داشته کلی کلمه و عبارت و حتا اشاره و حالت دست و صورت و چشمو یاد میگرفته و ذخیره میکرده،ولی چون مشق نمینوشته و مستقیم از رو کتاب نمیخونده به نظر "کار" در راستای آموزش نمیاد ،برای من حداقل درمورد انگلیسی همین جوری بود، مخصوصن بعد از این که دیگه کلاس نرفتم و خاستم زبانو فقط با در معرض زبان بودن یاد بگیرم.
به آلمانی ولی هنوز انقد نتونستم فرصت بدم هرچند خیلی گاردم بهش اومده پایین و حتا نوع ترکیب و ساخت کلماتشون به نظرم خیلی هم جالب میاد. امیدوارم یه روزی منم بتونم همچین حسی داشته باشم و جرات بلند حرف زدن به آلمانی :)))

سلام عزیزم،
مرسی :).
البته؛ من هنوز آزمونشو ثبت نام نکرده ام ولی مثل اینکه یه محدودیتی داره که چند وقت بعد از کلاس میشه ثبت نام کرد. حالا امیدوارم ختم به خیر بشه :).
در مورد زبون یاد گرفتن، منم دقیقا منظورم از بی زحمت، همون بدون مشق و خوندن و حفظ کردن و اینا بود. خیلی خوب توصیفش کردی :). آدم یهو به خودش میاد می بینه داره حرف می زنه!
آلمانی هم برات مطمئنا یه روزی همین جوری میشه. فقط باید صبر کنی :).

سمانه سه‌شنبه 21 آذر 1402 ساعت 18:52 http://daqqolbab.blogfa.com

باورم نمیشه که میگی دنبال کد با قالب های آماده هستی. شاید بشه گفت دیگه اینقدر کد نوشتی دیگه توش چلنج یا چیزی برای یادگیری نمی بینی که بخوای وقت خودت رو بهش اختصاص بدی. من تو رو یک جنگجو ی با حوصله ی باهوش و پر تلاش می شناسم که نمونه ازت کم دیدم.
دمت گرم و موفق باشی مثل همیشه.

خب بستگی به کار داره دیگه. همیشه لازم نیست آدم خودش بشینه کد بزنه. ولی خب همین پریروز یکی از همکارام که 18 سالشه و هنوز دانشجوئه و در عین حال کار می کنه، واسه یه چیزی داشت پیشنهاد میداد که از چت جی پی تی استفاده کنیم و من تو دلم گفتم حماقت محضه استفاده از همچین چیز آماده ای برای این کار. باید خودت مدلتو بسازی که بتونی تغییرش بدی .
فکر کنم تو همه چیزم دنبال قالب های آماده نیستم. اما خب کاری که الان می کنم با همون قالب های آماده راحت تره .
نه واقعا. ما تلاشی نکرده ایم. زندگیمون همه چیش رو روال بود همیشه. مطمئنم اگه خیلی ها تو شرایط من بودن بهتر عمل می کردن و برعکس، اگر من تو موقعیت خیلی ها بودم، قطعا نمی تونستم اون قدر دووم بیارم :).
مرسی عزیزم. امیدوارم برای تو هم زندگی همیشه پر از موفقیت و قشنگی باشه :).

AE سه‌شنبه 21 آذر 1402 ساعت 10:09

سلام ، وقتی پست تون را تا وسطاش خونده بودم و فهمیده بودم قضیه از چه قراره یه لبخند اومد رو لبم و کلی خوشحال شدم براتون :)
خداروشکر که دوباره به اتفاق باب میل براتون افتاد و ممنون که که ما رو تو خوشحالیش سهیم کردید :)

یادمه تو روان‌شناسی کار ومدیریت یه بار یه مطلبی می‌خوندم میگفت یه سری افراد تو سازمان به موقعیتی می‌رسند که اگر تو جایگاه جدید قرار بگیرن و کار طبق برنامه پیش نره بقیه افراد تیم می‌دونن که مشکل از برنامه ای هست که نوشته شده نه اون فرد ؛ من که اطمینان خیلی زیادی دارم شما از پس چالش های این پست جدیدتون هم ان‌شا‌ءالله به خوبی برمیاین و از طرف دیگه هم اطمینان خیلی زیادی دارم که شما به اون جایگاه رسیدید که تیم می‌دونه مشکل از طرف شما نبوده اگر چیزی طبق برنامه پیش نره :)

براتون آرزوی موفقیت کامل در پست جدید تون رو دارم

+ راستی به نظر من حتی گرفتن این پست هم تبریک داره ؛ هرجوری حساب می‌کنم گرفتن یه پست مدیریتی توسط یک خانم اونم با بک گراند مهاجر نسل اول کار هرکسی نیست

++ پاراگراف آخرتون بسیار خوب بود ، من هنوز تو اون مرحله ام به نوعی ، البته نه به خاطر زبان بلکه ازین جهت که هنوز دانشجویی خرد هستم و هنوز حس می‌کنم اونطور که باید از جایگاهم تو جامعه و آینده ام مطمئن نیستم ؛ ان‌شاءالله یه روز اگه به اون جایگاه رسیدم و به این روزها یه نگاه انداختم خاطرات خوبی ازین دوران و کارایی که کردم داسته باشم :)

سلام،
ممنونم از لطفتون.
--
:))). بیچاره اونایی که رو این حساب کنن که اشکال از من نیست .
--
مرسی. امیدوارم برای شمام زندگی پر از موفقیت و شادی و سلامتی باشه :).
--
بازم لطف دارین. نه خب. بستگی داره آدم کجا قرار بگیره. به قولی، تو شهر کورا یه چشم پادشاهه .
--
امیدوارم هم زندگی الانتون، هم آینده تون پر از خاطرات خوب باشه.

لیلی دوشنبه 20 آذر 1402 ساعت 11:46 http://Leiligermany.blogsky.com

من فکر می کنم یواخیم و آندره زیاد بزرگش می کنند و وقتی کم کم قراره واردش بشی آنقدرها هم هچل مچل نیست.
چه جالب که وسط میتینگ می تونی آلمانی نفهم بشی و از روی حرکات بدن حدس بزنی. واقعا زبان رو از محیط آدم یاد می گیره و محیط یعنی حرف زدن با همکار و شرکت در جلساتی که باید حرف بزنی.
یه روز اسمت رو جز کله گنده های ایرانی در خارج از ایران ثبت می کنند

نمی دونم والا. هنوز که نرفته ام توش. امیدوارم خیلی سخت نباشه برام :).
شاید دلیل اینکه می تونم این باشه که هنوزم یه جاهایی از حرفاشونو نمی فهمم .
اصلا دلیل اینکه من به جایی نمیرسم همینه که اسمم جایی ثبت نشه، وگرنه پیشنهاد که فراوونه .
ولی خداییش، من اصلا دلم نمی خواد اسمم جایی ثبت بشه. تازه به دانشگاهمم حتی ایمیل زدم و گفتم اطلاعات منو پاک کنین از سایتتون لطفا.
گفت راحت ترین راهش اینه که کل اکانتتو پاک کنیم که ایمیلتم پاک میشه. گفتم اشکال نداره؛ همه شو بزن بپکون .

مهشید دوشنبه 20 آذر 1402 ساعت 07:14

سلام عزیزم
من از اولش می دونستم شما خیلی غیر معمولی و با هوشی. حتما تو امتحان موفق میشی. کاملا مشخصه. مدیر پروژه

سلام عزیزم،
لطف داری عزیزم ولی نه واقعا. به خدا من خیلی معمولیم. به نظرم، خیلی از آدما اگه تو موقعیت من باشن، حتی خیلی بهتر از من هم عمل می کنن. شانسه دیگه. الان تو این برهه از تاریخ، من توی این موقعیت قرار گرفته ام. ولی می تونست هر کس دیگه ای باشه :).

صبا یکشنبه 19 آذر 1402 ساعت 17:05

نمی دونم ولی از دید من تو خاطره تعریف کردن و نوشتن جزییات و سفر و مهمونی و … به شدت باحوصله ای.

من اصلا حوصله ندارم حتی جزییات مهمونی یا سفر رو تو ذهنم مرور کنم ولی خب تو خیلی باحوصله توصیف می کنی/ می کردی تو وبلاگت!
و یادمه می گفتی مثلا از کتاب هایی که به جزییات و توصیفات می پردازن خوشت میاد و من اگر بکشنم هم توان اینکه کتاب توصیفی بخونم ندارم
و من همیشه تو ذهنم بود شاید سبک نوشتنت اینجا الهام گرفته از همون نویسنده های توصیف گر حرفه ای هست.

چه جالب که این طور به نظر میام اینجا! چون تو واقعیت، من خیلی هم آدم بی دقتیم و اصلا نمی تونم چیزیو توصیف کنم . یعنی؛ مثلا هر چی ازم می پرسن فلانی فلان جا چی پوشیده بود؟ موهاش چه مدلی بود؟ یا فلان کس اصلا چه شکلی بود، کلا نمی تونم هیچی بگم. همه اش میگم نمی دونم، یادم نیست .

خواهر شوهر یکشنبه 19 آذر 1402 ساعت 10:31

سلام سلام
تبریک میگم
من که خیلی خیلی زودتر از تیمتون میدونستم تو یه جا بند نمیشی
انشالله موفقیت های بیشمار

علیک سلام،
مرسی .
. آره؛ دیگه کم کم داشتم به عوض کردن شغلم فکر می کردم. حالا امیدوارم حقوقمم خوب تغییر کنه. وگرنه بازم مجبور میشم شغلمو عوض کنم .
مرسی، همچنین برای خودت .

نکته یکشنبه 19 آذر 1402 ساعت 09:52

پست جدید مبارک حالا چرا هچل؟اول نگران شدم بعد دیدم نه بابا خبر خوبیه موفق باشین
شما خیلی باهوشی یادمه شهید بهشتی وقتی میخواسته بیاد هامبورگ چند ماهه المانیو یاد میگیره سخنرانی هم میکرده البته اینکه چقدر مسلط بوده رو نمیدونم عربی هم که دارین یاد میگیرین فکر کنم دیگه چهار زبانه میشین❤❤

ممنونم عزیزم.
واقعا براش استرس دارم. احساس می کنم من عمق فاجعه رو نمیدونم. ولی یواخیم و آندره، هر دوشون تاکید دارن که چالش بزرگیه و کلا فضای کاری با اینجایی که هستم متفاوته. من ریسک کردم و قبول کردم ولی فکر نمی کنم کار راحتی باشه.
لطف داری عزیزم . امیدوارم واقعا یه روزی بتونم عربیو خوب بفهمم و حرف بزنم. خیلی سختهههه برام .

پارمیس یکشنبه 19 آذر 1402 ساعت 04:18

پست جدید مبارک
امیدوارم باعث بشه مثل قبل بنویسی،
شاد و سلامت باشی

ممنونم عزیزم.
امیدوارم این طور باشه :).
مرسی؛ ان شاءالله شمام همیشه شاد و سلامت باشی :).

صبا یکشنبه 19 آذر 1402 ساعت 00:13 http://gharetanhaei.blog.ir

سلام سلام

خیلی مبارک باشه، کلی برات خوشحال شدم که بالاخره به اتفاق باب دلت بعد از مدت ها افتاد.

ولی کلا خیلی شخصیت خاصی داری خبر پست به این خوبی گرفتن رو با عنوان هچل میدن اخه من گفتم خدایا چه اتفاق بدی افتاده و‌ دختر معمولی هم به کجاش رسیده که اومده در موردش بنویسه!!

و کلا هم باز واسم جالبه که با وجود کم حرف بودن پستی با این همه میتینگ که فقط یعنی باید حرف بزنی واست جذاب و‌ خواستنیه!!
من با وجود همه پرحرفی هام از میتینگهای غیرفنی واقعا فراری هستم

و اینکه خودت به شدت در زمینه زبان اموزی با استعداد هستی و‌نبوغ خاصی داری رو لطفا دست کم نگیر عزیزم.

من مطمینم از چالش جدید هم به بهترین بیرون میایی و‌پله های موفقیت رو با سرعت بالا و بالاتر میری

سلام عزیزم،
مرسی :). حالا خدا کنه خوب بتونم انجامش بدم. از معدود دفعاتیه که استرس چیزیو دارم!
الان با این چیزایی که نوشتی، دارم با خودم فکر می کنم نکنه من اصلا آدم کم حرفی نیستم؟! نکنه من از نظر بقیه وراجم اصلا؟ شاید خودم خبر ندارم!
باید برم از بقیه بپرسم .
من همیشه از حرفی که نتیجه داشته باشه خوشم میاد. واسه همین میتینگ های کاری رو دوست دارم. حرف می زنی که به یه نتیجه ای برسی و در نهایت یه چیزی هم صورت جلسه میشه و بر اساس اون یه کاری انجام میشه.
تو حرف های عادی و خاطره تعریف کردن، چون باید آب و تاب بدی به قضیه که جالب بشه، من اصلا نمی تونم. مثلا من فقط بلدم بگم رفتیم مسافرت. دیگه نمی تونم آب و تاب بدم بهش که چنین بود و چنان بود. واسه همین خاطره گوی خوبی نیستم واقعا .
لطف داری عزیزم. مرسی .
امیدوارم زندگی برای تو هم پر از اتفاقای خوب باشه :).

زری.. شنبه 18 آذر 1402 ساعت 22:12 https://maneveshteh.blog.ir

به سلامتی، پوزیشن جدید هم مبارک خودت باشه و هم شرکت:)
چقدرررر پاراگراف آخر برام جالب بود، نمیدونم چطوری میشه بعضی کارها خوب پیش میره و بعضی کارها غولی میشه.

ممنونم عزیزم. البته؛ همون جوابی که به ارغوان خانم دادم هم برقراره ؛-).
--
باگ زندگی آدما همینه دیگه. تقریبا هیچ وقت همه چی خوب نیس :(.

ارغوان شنبه 18 آذر 1402 ساعت 21:30

آفرین پیشرفت خیلی بزرگیه تبریک میگم همیشه موفق باشی. واقعا زبان رو چطور راحت یادگرفت

مرسی. ولی اینو کلی میگم: آقا تبریک نگین. من فقط دارم تو یه سری هچل جدید میفتم. اتفاق قابل تبریک گفتنی نیست، اگه رفتم تو کار و در اومدم و نتیجه خوب بود، بعدا به تبریک گفتن باید فکر کرد :D.
--
زبانو آدم فقط به مرور زمان و در ارتباط با آدما یاد میگیره. یه کم باید صبور بور :).

مریمم شنبه 18 آذر 1402 ساعت 17:40

معمولی جان خیلی براتون خوشحال شدم ان شاالله که پست جدید پر از خیر و برکت باشه

مرسی عزیزم از مهربونیت :-*. امیدوارم زندگی شمام همیشه پر از خیر و برکت باشه :).
و البته؛ امیدوارم بتونم خوب انجامش بدم. پشیمون نشن که به من سپرده ان :D.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد