از روزمره ها


نمی دونم بازم می خوام مثل قبل بنویسم یا نه. شاید دیر به دیرتر بنویسم، شاید متنام کوتاه تر باشه، شاید کلا از چیزای دیگه ای بنویسم، شایدم دوباره مثل قبل بنویسم. نمیدونم.

ولی فعلا یه کمی می نویسم که بدونین بهتریم، خدا رو شکر.

--

در حال حاضر یه دونه پوزیشن کار دانشجویی داریم تو شرکت که براش 53 نفر اپلای کرده ان که فکر کنم حداقل 7 8 تاشون ایرانی بودن.

رفتم سرسری یه نگاه انداختم به رزومه هاشون. و اونجا واقعا فهمیدم چرا میگن رزومه رو باید یه طوری بنویسی که طرف توی سی ثانیه یا نهایتا یکی دو دقیقه ی اول بتونه چیزی که میخواد رو توی رزومه ات پیدا کنه.

خداییش آدم حوصله اش نمیشد بشینه 53 تا رزومه رو هر کدومو ده دقیقه وقت بذاره و با دقت بخونه. تو رو خدا منظم و تمیز بنویسین.

بعضی ها رو باز می کردی، انقدر شلوغ بود، یه ساعت باید می گشتی. باورتون میشه من توی یه رزومه داشتم به معنی واقعی کلمه می گشتم ببینم طرف چه رشته ای داره می خونه و از سال چند دانشجوئه؟! چیز به این سادگی که باید تو خط های اول رزومه باشه رو سمت چپ، به صورت ستون وار، زیر عکسش نوشته بود.

بین همه ی اسما یه اسم مشخص بود که آلمانیه (بقیه اگر هم بودن، اسماشون به آلمانی نمی خورد)، همونو باز کردم و به جرئت میگم تقریبا از تمام رزومه های دیگه ای که باز کردم شفاف تر و مرتب تر بود (فقط یه نفر دیگه هم بود که اونم خیلی خوب و شفاف نوشته بود.)

آقا محض رضای خدا فونت رزومه تونو مرتب کنین؛ فاصله های بین خط ها رو طوری بذارین که خیلی تو هم تو هم نباشن؛ جاهایی که باید بولد کنین رو بولد کنین؛ نکنین، خودتون ضرر می کنین، چون خوب دیده نمی شین، توانایی هاتون به چشم نمیاد.

--

اینجا غیر از آشغال های خشک و تر و اینا که جدا میشن، خیلی چیزای دیگه رو هم نباید انداخت توی سطل آشغال. مثلا تخت و کمد و چیزای فلزی و ... رو هم باید هماهنگ کنی که شهرداری یا حالا هر جای دیگه ای بیاد ببره.

یکی داشت تعریف می کرد، می گفت یکی از آشناهامون توی یکی از اداره های مربوط به همین چیزا کار می کنه. می گفت یه بار یه مدرسه ای آتیش گرفته بود، زنگ زده بودن که قراره آشغالاش جمع بشه. ما هم گفتیم باشه. خب این آشغالا توی یه روز که جمع نمیشه. می گفت طرف روز اول یه سری آشغال آورده بود به عنوان آشغالای اون مدرسه، روز دوم آورده بود و ... . بعد این بنده خدا گفته بود من دیدم این وزن آشغالا هماهنگی نداره با حجم سوختگی گزارش شده. فرداش پا شدم رفتم، ببینم اینا چیکار می کنن. دیدم ماشینشون اومد و آشغالای مدرسه رو برداشت. خب تا اینجاش همه چی اکی بود. بعد ماشینه راه افتاد، منم دنبالش راه افتادم. رسید به یه شهر دیگه، اونجا هم یه جایی سوخته بود، آشغالای اونجا رو هم جمع کرد.

بعد دیدم آشغالا رو توی هر دو تا شهر دارن به عنوان آشغال های آتش سوزی اون محل مربوطه ارائه میدن. یعنی هر دو تا رو بار می زنن؛ توی هر دو تا شهر می برن وزن می کنن و پول جا به جایی و امحای این حجم از آشغال رو از هر دو تا شهر دارن می گیرن. منم سریع گزارش تخلف زدم براش.

میخوام بگم دم همه ی اونایی که این جوری کار می کنن گرم، هر جا که هستن. چقدر خوبه که آدم انقدر پیگیر باشه که پا شه بره دنبال ماشین آشغالی، ببینه چیکار می کنه.

--

مامانم دندوناش مصنوعیه. وقتی می خواد مسواک بزنه، کامل از دهنش درمیاره، مسواک میزنه، دوباره میذاره سر جاش.

میگه داشتم مسواک می زدم، پسرت یهو اومد تو، منم سریع دندونامو گذاشتم تو دهنم. می گه ئه، چرا خوردیش؟!

--

فکر کنم همین نوشته نشون داد که بعیده بخوام - یا دقیق تر بگم، بتونم- کوتاه تر بنویسم .

--

از همه ی اونایی که حالمو پرسیدن و از همه ی اونایی که این قدر صبور بوده ان که هنوزم دارن اینجا رو می خونن هم تشکر می کنم.

ببخشید اگر این چند وقت نشد/نخواستم/نتونستم بنویسم. میخواستم بیشتر توضیح بدم ولی راستش الان می بینم حتی راجع به اینکه ننوشتم هم نمی خوام بنویسم. شما هم لطفا نپرسین. شاید یکی دو سال دیگه اومدم و یه فلاش بکی نوشتم، شایدم هیچ وقت ننوشتم. نمی دونم.


نظرات 28 + ارسال نظر
شباهنگ سه‌شنبه 3 مرداد 1402 ساعت 10:32

سلام عزیزم
خیلی ممنونم ازت که جوابمو انقدر به موقع دادی

من تو قسمت تماس با ما با اسم شباهنگ ایمیلم رو براتون میذارم

سلام عزیزم،
خواهش میکنم.
همین جا هم تو قسمت ایمیل وارد کنی، فقط من می بینم.
ولی خب هر جور راحتی :).

شباهنگ یکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت 14:44

سلام دوباره
من امروز پیدات کردم، اونم به دلیلی شلوغی و کلافگی از سرکار!
تو تاپیک های اول که مربوط به تیر 96 هست یه پیام گذاشتم برات.
میبینم که در مورد پذیرش کاری خیلی تاپیک داری، واقعا چه خوبه برای من، کاش راهگشای من باشه، منو همسرم دو سه ساله درگیر یادگیری زبان المانی هستیم، لنگان لنگان! حالا همسرم جز کادر درمان هست، راهش مشخصه، اما من مهندسی خوندم، و هنوز حتی بین دوستامم که زیاد مهاجرت کردن، کسیو هم رشته مهندسی که خوندم یافت نکردمممممممممممممم

اصلا شایدم قسمت نیست من مهاجرت کنم اصلا

سلام عزیزم،
از آشناییتون خوشوقتم :).
من خوشحال میشم اگه بتونم کمکتون کنم.
اگه یه ایمیل بهم بدین، فکر میکنم بهتر بتونم کمکتون کنم :).

Saraaaaaaa سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1402 ساعت 09:21

سلام سلام دختر معمولی عزیز
منم تو ماه گذشته چندین بار صفحه ات را رفرش کردم که نوشته های جدید رو بخونم اما تصورم این بود که توی سفرت به ایران اینقدر داره بهت خوش میگذره که فرصت نوشتن نداری
این که توی این صفحه بنویسید یا نه تصمیم خودته اما من به عنوان یک خواننده خیلی از تجربیات و گفته هاتون استفاده کردم

این خبر خوب و رو هم بهت بدم که بالاخره بعد از نزدیک به چهار سال، من دخترم ویزامونو دیروز گرفتیم
خیلی خیلی ازت ممنونم بابت اطلاعاتی که توی وبلاگ میزاری
امیدوارم هر جا که هستی خودت، همسرت ،پسرت و همه عزیزان در سلامتی و دلخوشی به سر ببرید

سلام عزیزم،
نمی دونم باید بگم این بار ایران رفتنم خوب بود یا نه؛ یه حال غریبی بود؛ شاید یه باری راجع بهش نوشتم یکی دو سال دیگه. نمی دونم.
لطف داری عزیزم.
کلی خوشحال شد که بالاخره شما هم ویزا گرفتین. چقدر خوب واقعا . خیلی زیاده واقعا چهار سال. چقدر خوب که تونستی انقدر صبور باشی. امیدوارم زندگیت همیشه شاد و پر از خوبی باشه :).

همه چی عالیه شنبه 16 اردیبهشت 1402 ساعت 21:36

خوشحالم حالتون بهتر هست
عمیقا شاد شدم

خیر پیش بیاد براتون

مرسی عزیزم، محتاج دعای خیرتون هستیم، چه دعای خوبی کردی برامون :).

پری جمعه 15 اردیبهشت 1402 ساعت 10:53

سلاااااام معمولی جان
چقدر خوشحالم که برگشتید
این مدت مدام تو فکرتون بودم انشاالله که روز به روز بهتر باشه حالتون

سلام عزیزم،
ممنونم از لطفت .
ان شاءالله زندگی شمام پر از خیر و خوشی باشه.

نیوشا چهارشنبه 13 اردیبهشت 1402 ساعت 01:46

سلام
واقعا خوشحال شدم وقتی دیدم دوباره نوشتید، یعنی از این خوشحال شدم که فهمیدم حالتون بهتره به نسبت قبل که اومدید نوشتید.
امیدوارم که هر مسئله ای که هست به خیر بگذره و شما دوباره مثل قبل برامون بنویسید.
از خوندن نوشته هاتون من واقعا لذت میبرم. دانشجوی ارشد بودم توی ایران، اولین بار با وبلاگ شما آشنا شدم و یادمه شما از تجربه های دانشگاه و کلاس زبانتون اینجا مینوشتید، برای من خیلی جالب بود.
الان خوندم تجربه های شما رو دارم زندگی میکنم و برای خودم جالبه.
من کلی ازتون یادگرفتم و کلی هم ممنون برای تمام راهنمایی هاتون.

سلام عزیزم،
ممنونم که انقدر بهم لطف دارین . امیدوارم شمام همیشه خوشحال باشین.
خوشحالم که تجربه هام حداقل به درد یکی دو نفر خورده .

مرضیه سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1402 ساعت 02:09

سلام

چقدر خوبه یکی که به هر دلیل خداحافظی میکنه و میگه شاید حالا حالاها نیاد یهو درو باز میکنه میگه من اومدم



دیدن پست جدید از شما دقیقا همون حالت رو به من دست داد



امیدوارم در هر صورت شاد و سلامت باشید



در مورد خوندن رزومه ها که گفتین یاد تصحیح برگه های امتحانی افتادم که به چه سختی جوابها رو از پایین و بالای صفحه و حتی کناره های برگه که به صورت عمودی نوشته میشد پیدا میکردیم و چقدر خودمون رو موظف میدونستیم که دقیق همه ابعاد برگه رو چک کنیم که خدای نکرده مورد اعتراض دانش آموزان قرار نگیریم
البته ما در هر صورت جواب رو میدونستیم ولی رزومه محتواش غیر قابل پیش بینیه و باید دقیق تر باشید

سلام،
، مرسی عزیزم :).
امیدوارم شمام هر جا هستین شاد و سلامت باشید.
وای آره، واقعا! تازه باید دقت می کردی که طرف دو بارم جواب نداده باشه. ما معلم دور و برمون زیاد بود. یادمه یه عده شگردشون این بود که یه سوالو توی دو طرف برگه دو بار جواب میدادن و دوبار نمره می گرفتن .

فرزانه سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1402 ساعت 00:04

قدمت روی چشم
خوش اومدی

مرسی عزیزم .

آرزو دوشنبه 11 اردیبهشت 1402 ساعت 20:48

سلام.خدا رو شکر که سالمین.هر وقت وبلاگتون رو باز می کردم و می دیدم پست جدید نزاشتی انگاری چیزی رو قلبم سنگینی میکرد.امیدوارم اگه مشکلی هست هر چی که هست به خیر و خوشی و زود تموم بشه.من عادت کرده بودم به متن های طولانی و پر از زندگیت.

علیک سلام،
مرسی عزیزم. امیدوارم شمام همیشه خوب و سلامت باشین :).
محتاج دعای شما هستیم عزیزم. امیدوارم همه چی ختم به خیر بشه برای همه مون :).

دختری بنام اُمید! دوشنبه 11 اردیبهشت 1402 ساعت 18:46

میتونید متن هاشو محو کنید بعد با دوربین گوشی ازش عکس بگیرید، اینجوری امکان مهندسی معکوس وجود نداره
منظورم در همین حد که پسرتون دیده دندون رو میزارن تو دهنشون بود، مثل اینه ما ببینیم مثلا یکی پاشو درمیاره و دوباره میزاره سرجاش

اگه حوصله شو داشته باشم، این کارو می کنم. ولی خیلی دیگه پیچیده شد مهندسیمون .
، دقیقا همین جوریه :).

شهره دوشنبه 11 اردیبهشت 1402 ساعت 18:12

سلام دختر معمولی جان...
خوشحال شدم که نوشتی ...
امیدوارم که چالشها و مسائل پیش اومده به خوبی و با آرامش و در کمال صحت و سلامتی حل بشه
ممنون که نوشتی برامون
فقط خواستم بگم که تجربیاتت خیلی ارزشمند بوده و هست ... و امیدوارم که خیلی سرحال و موفق و پرانرژی برگردی پیش مون ...

سلام عزیزم،
منم خوشحالم که شما اینجایین و می خونین :).
مرسی از دعای خوبت. امیدوارم برای همه کارا خوب پیش بره.
شما لطف داری عزیزم. هر بار می خونم این چهار خط بی در و پیکری که می نویسم به درد یکی خورده، کلی خوشحال میشم .

شیرین دوشنبه 11 اردیبهشت 1402 ساعت 10:52

دختر معمولی
من سالهاست وبلاگ شما رو میخونم دقیق نمیدونم چند سال ولی خیلی وقته. بارها و بارها شده تو محاوره های روزمره به همسرم گفتم مثلا دختر معمولی اینا دورکاری میکنن بخاطر کرونا. یا مثلا شرکتشون براشون کامپیوتر فرستاده برای کار تو خونه و و و ....
انقدر گفتم که همسر هم انگار شمارو میشناسه بعنوان یکی از دوستای من!
میخوام بدونید که سالهاست مثل یه دوست نادیده از خوندن روزمرگی هاتون لذت میبرم

سلام عزیزم،
احساس می کنم یه جاهایی که نباید، شهرت زیادی دارم . می ترسم آخر یه روز یکی منو تو خیابون ببینه و بشناسه .
لطف داری عزیزم. واقعا خوشحالم که این همه مدت با من بوده این .

Javaad دوشنبه 11 اردیبهشت 1402 ساعت 04:39

سلام خداروشکر برگشتید خوشحالم که حالتون بهتره چقدر پیگیر بوده آقاهه یاد داستان کوک چهارم افتادم

سلام،
ممنونم از لطفتون.
آره، کاش این آدما زیاد شن، کاش همه کوک چهارمم بزنن :).

رها یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 20:15

سلام عزیزم. خوشحالم که از حالت برامون نوشتی. امیدوارم که مشکلات هرچه که هست بزودی برطرف بشه و حال دلتون همیشه خوب باشه و لبتون خندون باشه. مهم همینه اینکه چطوری و از چی بنویسی تصمیم خودته و قابل احترامی همینکه بدونیم حالت خوبه برای من حداقل کافیه.

سلام عزیزم،
مرسی از مهربونیت و دعای خیرت. امیدوارم برای شمام زندگی پر از خیر و خوشی باشه :).

زری.. یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 20:03

بنظرم جوابی که به کامنت من دادی، اصلا ربطی به متنی که برات نوشته بودم نداشت. من دقیقا نوشتم « با خودم گفتم خب دختر معمولی لابد ناراحتی بر نوشتنش تاثیری نمیذاره و این دو تا دو تا چیز جدا از هم هستند هرچند که همون هم کلی اما و اگر تو ذهنم میاورد، » الان من اینجا گفتم فقط من ناراحت بودم و شما خوشحال بودی؟ دقیقا به فارسی روان نوشتم لابد ناراحتی بر نوشتنش تاثیری نمیذاره، دقیقا پیش فرض را براین گذاشتم که شما این دو تا را تونستی از هم جدا کنی! الان ربط پاسخی که به کامنت من دادی را اصلا نمیفهمم، انگار برای یه کامنت دیگه همچین پاسخی نوشتی!
زندگی هیچ کدوم ما نمیشه که همیشه بدون مشکل پیش بره، من هم همچین توقعی ندارم:) اما خب به هرحال ممنونم از دعات.

من برداشتم این طوری بود که شما با خودت میگی وقتی الان میگه حالم خوب نبوده و ننوشته ام، یعنی قبلا حالش خوب بوده که نوشته - علی رغم اینکه ما حالمون خوب نبوده.
اگه اشتباه برداشت کرده ام، معذرت میخوام :).

کهکشانى یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 16:32

خوش برگشتى دختر معمولى جانم
ان شاءالله اوضاعتون روز به روز بهتر شه

مرسی عزیزم :-*.
امیدوارم برای شمام اوضاع بر وفق مراد باشه.

زری.. یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 11:20

قبلا که حال همه مون بد بود و شما با استقامت از روزانه هات مینوشتی همه اش با خودم میگفتم چرا من وقتی حالم بده حتی نمیتونم اینها را بخونم تا برسه به اینکه بتونم بشینم ‌و با این مدل بنویسم، با اینکه خیلی سال هست که میخونمت و همیشه از اینهمه با جزییات نوشتنت لذت میبردم. اون موقع با خودم گفتم خب دختر معمولی لابد ناراحتی بر نوشتنش تاثیری نمیذاره و این دو تا دو تا چیز جدا از هم هستند هرچند که همون هم کلی اما و اگر تو ذهنم میاورد، خلاصه تا اینکه تو پست قبلی متوجه شدم حال و روحیه ات خوب نیست و همین موضوع باعث شده دستت به نوشتن نیاد. الان فارغ از اینکه باز بنویسی یا ننویسی، خوشحالم حالت بهتره. انشاالله مشکلات هم بطور کامل رفع بشوند.

برداشت من از کامنت شما اینه که اون زمان فقط حال شما بد بوده و من خیلی خوش و خرم بوده ام که می نوشته ام، در حالی که درست نیست. ولی اون زمان میتونستم روزمرگی هامو به عنوان یه نقطه ی روشنی که میتونه حال و هوای آدمو برای چند دقیقه عوض کنه بنویسم؛ ولی وقتی روزمرگی های خودمم طوری شده بود که نوشتنش جز ناراحتی و تاریکی چیزی نداشت، دیگه واقعا نوشتنش برام معنی نداشت.
ممنونم عزیزم از دعای خوبت. امیدوارم زندگی شما همیشه بی مشکل و خوب پیش بره :).

لیلی یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 10:46 http://Leiligermany.blogsky.com

فقط خوشحالم که برگشتی به نوشتن
امیدوارم زندگی هم برگرده به همون فرمون قبل

ممنونم عزیزم :-*.
امیدوارم زندگی برای شما هم همیشه روروال و خوب باشه :).

ربولی حسن کور یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 07:55 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
همین که فهمیدیم حالتون خوبه کافیه
هروقت تونستین و دوست داشتین بنویسین

سلام،
ممنونم، لطف دارین.
امیدوارم زندگیتون همیشه رو به راه باشه.

مریم یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 07:49

عزیزم دلتنگ بودیم
امیدوارم هر چی که باعث ناراحتیتون هست زودتر رفع بشه و انشاالله که کسالت و بیماری عزیزانتون نبوده باشه

ممنونم عزیزم از محبتت. ان شاءالله با دعای شما دوستان.

سمیرا یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 07:48

دختر معمولی جون
خیلی نگرانت شدم
امیدوارم همگی حالتون خوب باشه

ممنونم عزیزم، خوبیم، خدا رو شکر.
امیدوارم شمام همیشه حالتون خوب باشه.

پارمیس یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 04:53

سلام معمولی
خوبه که می نویسی ، هر جوری که دلت می خواد بنویس ،

سلام عزیزم،
لطف داری .

صبا یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 ساعت 01:40 http://gharetanhaei.blog.ir

سلام عزیزم

خوش برگشتی به خونه خودت.

من از بس وبلاگ تو رو همیشه و روزی چند بار باز می کردم کلا تو هوم پیجم هستی، بعد الان داشتم فکر می کردم، من دوست دارم بازم بنویسه و همچنان اسم وبلاگش همین جا باشه.
اومدم دیدم نوشتی، دست و جیغ و هورا شدم

امیدوارم زودتر از اونی که فکر می‌کنید اوضاع به حالت عادی برگرده

سلام عزیزم،
مرسی عزیزم .
ببخشید که پیام هاتو هم کوتاه جواب دادم اون زمان که حالمو پرسیده بودی. تازه چند روزه واقعا به زندگی برگشته ام.
امیدوارم با دعای شما (یا به قول امروزی ها، انرژی مثبتای شما و به قول امروزی تر ترا با وایب های خوب شما) همه چی بهتر بشه :).

مامان فرشته ها شنبه 9 اردیبهشت 1402 ساعت 23:15

خوش برگشتی روزی دوسه بار میومدم سر میزدم

ممنونم عزیزم. همه تون خیلی لطف دارین به من واقعا .

AE شنبه 9 اردیبهشت 1402 ساعت 22:30

سلام
خدا رو شکر که حالتون بهتره. واقعا خوشحال شدم دیدم نوشتید بهترین.

امروز ظهر تو مترو که وبلاگ‌تون رو باز کردم حس کردم انگار زمان تو وبلاگ شما یخ زده. هنوز دو هفته به عیده و باید کلی کتاب بخونید....
بعدش پرت شدم به اون زمانی که تو تهران سال آخر دبیرستان بودم و می‌شستم صندلی آخر ون تا یواشکی وبلاگ‌شما و سفرنامه ها رو بخونم! داشتم به این فکر می‌کردم که توی این چند سال چقدر اتفاقات مختلف تو زندگیم افتاده که هیچ وقت فکرشم نمی‌کردم!
ممنون که بخشی از خاطرات من رو با وبلاگ‌تون ساختید:)

ان شاءالله که همه چی براتون به بهترین شکل جور بشه. براتون بهترین آرزوها رو دارم

سلام،
ممنونم از لطفتون.
از اون زمانی که شما می گین تا الان، انقدرررر اتفاق افتاده که برای من انگاری دارین راجع به ده سال پیش حرف می زنین. من دیگه اون آدم نیستم، برام خیلی چیزا عوض شده، اصلا مختصات زندگیم عوض شده و زندگیم به قبل و بعد از این دوره تقسیم شده، هرچند که ممکنه شما اصلا متوجه نشین توی نوشته هام.
یکی از متفاوت ترین خواننده ها برای من، دقیقا شمایین. هر بار که میگین از چه زمانی اینا رو می خونده ین، احساس می کنم من بیست ساله دارم می نویسم که این همه اتفاق برای شما افتاده ولی واقعا این همه اتفاق برای شما توی شیش هفت سال افتاده؛ این همه تغییر دوره از دبیرستان به دانشگاه و از دانشگاه به مهاجرت و از دانشجویی به کار و کارآموزی و ... . اصلا باورم نمیشه که میشه توی چند سال این همه اتفاق بیفته. در حالی که برای ما زندگی مثل همون شیش سال قبله، با این تفاوت که بچه مون بزرگ میشه!
مرسی، امیدوارم برای شمام زندگی همیشه پر از سلامتی و شادی باشه.

دختری بنام اُمید! شنبه 9 اردیبهشت 1402 ساعت 21:42

سلام
از دیدن پست جدید خوشحال شدم، از اینکه دوباره مینویسید، امیدوارم همیشه بنویسید و مهمتر از اون، ان شالله با دل خوش بنویسید و حتی اگه روزی تصمیم گرفتید ننویسید، بازهم دلتون خوش باشه :)
کاش میشد اون رزومه رو به عنوان نمونه بهمون نشون بدید، حیف که نمیشه
چقدر آدم دقیقی بوده و چقدر پیگیر، واقعا خوشم اومد، کاش منم اگه تو چنین موقعیتی بودم، همینطور عمل کنم!
تا حالا فکر نکرده بودم که دندون مصنوعی چقدر برای یه بچه میتونه عجیب باشه

سلام عزیزم،
مرسی، مرسی .
اتفاقا خودمم با خودم گفتم کاش بلد بودم چطوری متنا رو محو می کنن، متناشو محو می کردم، میذاشتم، میگفتم این فرمت رزومه ی آلمانیه. ولی بعد باز گفتم دردسر میشه، می بینی یکی میره یه اپ مهندسی معکوس پیدا می کنه، اون محو کرده ها رو تبدیل به متن می کنه، بعد میان منو به جرم نقض حریم شخصی طرف می گیرن .
من اگه بودم، فکر نمی کنم اصلا می فهمیدم، می گفتم حتما راست میگه طرف دیگه ! کلا من پیش فرضم این نیست که یه نفر داره کلاه سرم میذاره؛ میگم حتما همه خوبن :|!
حالا آخرشم پسرمون ندید که ببینیم چقدر براش عجیبه .

خانم مهندس شنبه 9 اردیبهشت 1402 ساعت 21:06 https://msengineer.blogsky.com/

با خاطره ی مادر و پسرتون خندیدیم
و با خوشحالی کل متن رو خوندم
چه خوب که بعد از رفرش کردن دیدم نوشتین
هر جور دوست داری باش دختر معمولی
خواستی بنویس
خواستی بگو چی شده
نخواستی نگو
ممنون که راحت میگی و می نویسی

ممنونم عزیزم از لطفت .
امیدوارم زندگیتون همیشه پر از شادی و خنده و خوبی باشه .

جان دو شنبه 9 اردیبهشت 1402 ساعت 21:04 https://johndoe.blogsky.com/

روزمه رو بگذارید کنار، خیلی‌ها حتی نوشتن حداقلی یه درخواست یا نامه رسمی و درخواست کاری رو بلد نیستند که چی کار کنند و چی بنویسند و گلایه‌ها در این مورد زیاده، گرچه اصول این چیزها رو تا جایی که یادم میاد تو دوران دبیرستان و کتبش بوده ...

عجیبه، چند مدتیه انگار وبلاگ نویسی رفته توی رکود و خیلی ها یهویی ول کردن و این جالبه برام

متاسفانه همین طوره. املای مردم هم این روزها ضعیف شده، چه برسه به نگارش. قدیما من کمتر می دیدم، ولی الان به وفور می بینم مردم می نویست "موءذب" به جای "معذب"؛ حتی دیدم یکی نوشته بود "تعذیم"! جالب تر اینکه من حتی توی کتاب های چاپ شده ای که چاپ چندم هستن هم بارها غلط های املایی دیده ام. وقتی ناشرای کتاب کلمه ها رو غلط می نویسن و تو چاپ های بعدی هم اصلاح نمی کنن، دیگه از مردم چه توقعی داریم؟ اونم تو بحث نگارش که واقعا یه پله بعد از املا قرار می گیره.

فکر می کنم دوران وبلاگ نویسی به این شکلی که الان وجود داره در واقع به سر رسیده. مشکل اینه که هیچ کس نیومده یه جایگزین خوب براش ارائه بده. اپ ها هم هر روز بیشتر و بیشتر از نوشتن فاصله می گیرن و روی تماس تصویری و صوتی سرمایه گذاری می کنن. کلا نوشتن داره به حاشیه میره متاسفانه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد