از کتاب ها


کتاب درمان شوپنهاور رو تموم کردم.


با اینکه کتابش و نحوه ی بیانش و اینا مدلی نبود که همیشه مطلوبم منه، ولی کتابشو در کل پسندیدم، دوست دارم بگم توصیه اش می کنم، اما نمیدونم "به کی". چون به نظرم واقعا کتابش جوری نیست که بشه به هر روحیه ای پیشنهاد کرد. و حتی نمی دونم باید بگم چه مدل روحیه ای داشته باشین که کتابو دوست داشته باشین. کتابش هم قصه اس، هم نیس، هم روانشناسیه، هم نیس، هم فلسفه اس، هم نیس.

کلیت کتاب اینه که یه آقایی درمانگره و آدمایی که مشکلاتی دارن بهش مراجعه می کنن. سیستم درمانیش گروه درمانیه. یعنی توی هر جلسه همین طوری همه با همدیگه حرف می زنن و هر چی دلشون می خواد میگن و این وسطا در حین حرف زدن با دیگران یاد می گیرن که تعاملات اجتماعیشونو بهتر کنن و در کل خودشونو بهتر کنن.

واسه همین، کل کتاب (البته یه فصل در میون) همین گفت و گوهای ساده ی آدماست و کتاب هیچ فضاسازی اضافه ی دیگه ای نداره اصلا. فقط 7 8 تا آدم نشسته ان، با هم صحبت می کنن.

اونم که گفتم یه فصل در میونه، به این دلیله که یکی از آدمای اون گروه خیلی تحت تاثیر شوپنهاوره و فصل ها یکی در میونه، یه فصل راجع به شوپنهاور و زندگیش و عقایدشه و یه فصل برمی گرده به همون گفت و گوهای آدمای توی گروه و قضایای گروه درمانی.

حالا این شوپنهاوره چرا این قدر مهمه؟ به خاطر اینکه یکی از اون آدمای گروه به اسم فیلیپ، کسی بوده که چندین سال قبل سر یه قضیه ای به این آقای درمانگر مراجعه کرده و معالجه نشده. حالا الان بعد از این همه سال، درمانگره یاد این آقا میفته و میره پیداش می کنه، می بینه درمان شده. ازش می پرسه چطوری مشکلت حل شد؟ میگه عقاید و نظرات شوپنهاور منو درمان کرد.

بعد آقاهه، فیلیپو دعوت می کنه به گروه روان درمانیش و در خلال این جلسه ها، آدم می تونه تاثیر شوپنهاور رو روی زندگی این آقا ببینه.

کتابش برای من واقعا سبکش جدید و عجیب بود ولی دوسش داشتم، خوب بود.

--

حالا جدای از محتوای کتاب، این سیستم گروه درمانی برای من جالب بود. من که -با فرض اینکه لازم باشه به یه روان شناس برای حل یه مشکلی مراجعه کنم- عمرا حاضر نیستم توی همچین جلسه هایی حاضر بشم . والا آدم به خود اون روان شناسه راحت نمی تونه اعتماد کنه و هر چی که دلش می خواد بگه، فکر کن 7 8 نفر دیگه هم نشسته باشن.

--

قسمت هایی از کتاب:


مستعد همانند تیراندازی است  که تیر را به هدفی می‌زند که سایر افراد قادر نیستند این کار را انجام دهند. نابغه همانند تیراندازی است  که هدفی را با تیر می زند که سایر افراد قادر نیستند آن را ببینند.

--

شما به دنبال ایجاد ارتباط می‌روید و به آن ارج می نهید و در عین حال این تصور اشتباه را دارید که همگان باید چنین باشند و اگر کسی مثل من نظر دیگری داشته باشد بدون تردید به باور شما اشتیاق به ایجاد ارتباط را در خویشتن سرکوب می کند.


(این به نظرم واقعا توصیف منه که علاقه ای به ارتباط برقرار کردن با دیگران ندارم و همیشه یه دیگرانی هستن که به نظرشون من رفتارم اشتباهه و حتما باید خودمو تغییر بدم و دلم بخواد که با دیگران در ارتباط باشم .)

--

 احساسات من امروز به سیب زمینی های کوچک شباهت دارد.

(اینو واقعا نفهمیدم منظورش چی بوده ، این چه ترجمه ایه آخه؟!!)

--

 پیش از انتخاب به درستی فکر کن ولی پس از انتخاب باید راسخ و مصمم بمان. در چنین صورتی به سلامت به هدف دست خواهی یافت.

--

پهن لگن و کوتاه پا!!

این اصطلاحات در توصیف دیدگاه یه نفر در مورد زنان به کار رفته. استفاده ی نویسنده از این اصطلاحات یه طرف، ترجمه شون یه طرف .

--

 خوشحالی من هنگامی است که تو خوشحال باشی ولی لزومی ندارد شاهد این خوشحالی باشم.

(بخشی از نامه ی یک مادر به فرزندش -شوپنهاور- که دلش نمیخواد کنار پسرش زندگی کنه.)

--

 یک زن زیبا تنها به خاطر ظاهر دلپذیر به قدری مورد توجه است و پاداش می‌گیرد که از پرورش سایر ویژگی‌های خویش امتناع می ورزد. اعتماد به نفس و احساس موفقیت سطحی دارد که تنها در پوست احساس می‌شود و در نتیجه به محض از بین رفتن زیبایی به خاطر بالا رفتن سن و سال، احساس می‌کند دیگر هدیه ای برای ارائه کردن به سایر افرادی ندارد زیرا نه هنر فریبندگی را در خود پرورش داده است و نه حتی هنر جلب نظر افراد را.

--

 - بهتر است انسان در درون خود به دنبال هدف و ارزش بگردد.

- ارزش تو کدام است؟

-من هم مثل شوپنهاور خواسته‌های کمتری دارم و تنها می‌خواهم بیشتر یاد بگیرم.

--

 دارایی درونی انسان هرچه بیشتر باشد، از سایر افراد کمتر می خواهد.

--

مردی که از ثروت درونی برخوردار باشد، توقعی جز این از دنیای بیرون ندارد که مزاحم اوقات فراغت او نشود و اجازه بدهد از ثروت درونی یا همان نیروی زیاد تفکر خود لذت ببرد.

--

 - می گویم نظر سایر افراد راجع به من نمی تواند یا نباید نظر من را نسبت به خودم تغییر دهد.

 - حرف خیلی بی احساسی است و انسانی به نظر نمی رسد.

- غیر انسانی این است که اجازه بدهم ارزش های من با نظرات افراد بی اهمیت و کم عقل همچون چوب پنبه ای سبک در آب، بالا و پایین برود.

--

 افراد مستعد نیازهای زمان خود را می‌شناسند و برآورده می‌سازند ولی کار آنها خیلی زود محو می شود زیرا نسل بعدی آن را نمی بیند ولی نابغه همچون ستاره ای دنباله دار مسیر زمانه را روشن نگه می دارد و چون می‌تواند همراه روند منظم و فرهنگ و آداب و رسوم جامعه پیش برود، آثار خود را بسیار جلوتر پرتاب می‌کند.

--

 آنچه را دشمن نباید بداند، به دوست نگویید.

--

 هیچ چیزی به اندازه شنیدن بدبختی افراد، انسان را دچار لذت نمی کند.

(واسه همینه که یه عده وقتی کسی از بدبختی هاش میگه، شروع می کنن به گفتن بدبختی های بسیار بسیار بدتر خودشون؟ یعنی می خوان به طرف مقابلشون لذت بدن؟ )

--

 برای آرزوها باید مرز قائل شد، اشتیاق را مهار کرد، بر خشم چیره شد و همواره این واقعیت را به خاطر سپرد که هرکس تنها می‌تواند به بخش بسیار اندکی از آنچه داشتنش ارزشمند است، دست یابد.

--

پزشکان دو دستخط دارند، یکی ناخوانا برای نوشتن نسخه و دیگری خوانا برای نوشتن حق ویزیت و سایر هزینه ها.

()

--

از ابزارهایی مثل آموزش و منطق می توان برای مبارزه با رنج های انسانی استفاده کرد. اغلب مشاوران درمانی و فلسفی، آموزش را اساس درمان به حساب می آورند.

--

(در مورد این دیدگاه که آدم باید حواسش همه اش به مرگ باشه و برای رفتن آماده باشه و ... )

گوش من پر از حرفهایی درباره ی ترک دلبستگی ها و این انگاره ی مزخرف است که می توانیم علائق خود را از خویشتن جدا کنیم.... این چه نوع زندگی و سفری است که حواس انسان به اندازه ای باید به رفتن متمرکز باشد که نتواند از مناظر پیرامونش و حضور سایر انسانها لذت ببرد؟

--

یکی از سه اصل شوپنهاور که کمک زیادی به من کرده، این است که خوشبختی نسبی از سه منبع منشعب می شود: آنچه هستی، آنچه داری و آنچه به نظر دیگران می آیی.

--

(در مورد یه نفر که توی جلسات درمانی شرکت کرده و الان خودش بهتر شده)

گیل در جلسات ... ترک اعتیاد حضور می یافت ولی مشکلات زندگی زناشویی به جای اینکه کاهش یابد، پیوسته زیادتر می شد. البته از نظر جولیوس، این امر نمی توانست شگفت آور باشد. زیرا هرگاه یکی از زوجین با درمان بهبود حاصل می کرد، تعادل زندگی زناشویی از بین می رفت و برای حفظ این تعادل، ضرورت داشت طرف دیگر نیز به درمان اقدام کند.

--

کشف کانت، این است که ما به جای تجربه کردن دنیا به گونه ای که وجود دارد، نسخه ی پردازش شده ی شخصی را از آن چه می بینیم تجربه می کنیم و در نتیجه مولفه هایی همچون زمان، مکان، کمیت و علیت، در خود ما وجود  دارد و نه در آن جا.

(منظورش اینه که هر کسی فقط و فقط می تونه از دیدگاه خودش دنیا رو ببینه و توی هیچ حالتی نمی تونه درک کنه دیگران چه دیدی نسبت به دنیا دارن.)

--

هر کس به دنبال آرامش می گردد، باید از زنان، منشاء قدیمی مزاحمت و مجادله، دوری گزیند.

این جمله رو از "پترارک" نقل قول کرده. من که نمی دونستم پترارک کیه، سرچش کردم، دیدم توی ویکی پدیاش نوشته "اندیشمند". واقعا خدا رو شکر ما تو زمانی زندگی نمی کنیم که اندیشمندامون اینا باشن . بیچاره زنای اون دوره!

--

- نبخشیدن و قابل بخشش نبودن، دو مقوله ی متفاوت است.

- قابل بخشش نبودن، احساس مسئولیت را خارج از فرد نگه می دارد، ولی نبخشیدن، مسئولیت را بر عده ی فردی که نمی خواهد ببخشید، می گذارد.

- درمان زمانی آغاز می شود که سرزنش به پایان برسد و احساس مسئولیت جای آن را بگیرد.

--

افراد زیادی نمی توانند زنجیر خویش را بگسلند ولی می توانند زنجیر دوستان را بگشایند.

--

عطش شهرت، آخرین هوسی است که توسط افراد خدرمند، کنار گذاشته میشود.

--

هیچ انسانی در پایان عمر، در صورتی که سالم و دارای قدرت ذهنی مناسب باشد، هرگز آرزو نمی کند که زندگی را از سر گیرد و ترجیح میدهد نیستی کامل را انتخاب کند.

(واقعا این دیدگاها چیه که یه عده دارن/داشته ان؟ من اصلا فکر نمی کنم که دلم بخواد که هیچ وقت نبوده باشم. یعنی من جزو دسته ی سالم ها نیستم؟)


نظرات 6 + ارسال نظر
الناز جمعه 22 مرداد 1400 ساعت 21:31

سلام
من هم این کتاب رو امروز تموم کردم و به نظرم خیلی جالب بود. ولی یکی از جملاتی که اصلا متوجه منظورش نشدم و وبلاگ شما رو هم از طریق جست و جوی همین جمله پیدا کردم، نقل قول نیچه بود (افراد زیادی نمی توانند زنجیر خویش را بگسلند، ولی می توانند زنجیر دوستان را بگشایند). شما متوجه منظور نوشته شدید؟

علیک سلام :).
والا من الان دقیقا اون قدری حضور ذهن ندارم که بافت این جمله رو یادم باشه که در مورد چی بود. اما من برداشتم اینه که (و قبلا هم دیده ام توی واقعیت آدمای این طوری رو ) که خودشون هزار و یک مشکل دارن که نمی تونن حلش بکنن ولی برای حل کردن مشکل دیگران خیلی کارآمد عمل می کنن و می تونن به دوستاشون کمک کنن.
حالا الان نمی دونم اینم اشاره به آدمای این طوری داره یا نه.

نورا پنج‌شنبه 26 فروردین 1400 ساعت 22:00

تقققریباً تو همین فازه. یعنی اونجا داستان اینجوریه که نیچه میره پیش یه روانشناس که درمان شه. ولی خب طبیعتاً نیچه یه فیلسوفه و به این راحتیا قرار نیست قانع بشه. بعد طی این جلسات و صحبت ها خب در مورد خیلی چیزا از زندگی صحبت میشه. من دوسش داشتم، ولی بازم نمیتونم بگم جزو کتابای خوبی بود که خوندم. اونم از همین یالومه.

--

آها، خب دیگه اگه توی یه فازه، به نظرم بسه دیگه. اسم اون نیچه گریستو بیشتر شنیده بودم. کاشکی اونو خونده بودم پس. ولی دیگه فعلا فکر نکنم دیگه بخوام اونو بخونم، به نظرم بهتر باشه کتاب های دیگه ای بخونم، از نویسنده های مختلف .

نورا پنج‌شنبه 26 فروردین 1400 ساعت 20:15

دختر معمولی بگو با کدوم ترجمه میخونی که ما دیگه نخونیم
کتابای اروین یالوم خیلی اینجا طرفدار دارن ولی من در حد داستان می‌بینمشون نه کتاب روانشناسی

تو "وقتی نیچه گریست" رو خوندی؟ به نظرم اون بهتر از اینه.

بعد اینکه، این جلسات گروهی رو منم جرات رفتن ندارم؛ ولی مثل اینکه واقعا مفیده. مخصوصاً همینکه ادم میبینه تو مشکلش تنها نیست و بقیه هم همین احساساتو دارن و با همین مشکلات دست و پنجه نرم میکنن.

به نظرم ما دلمون نمیخواد بمیریم چون میدونیم میمیریم یعنی اگه تا ابد مجبور بودیم تو این دنیا زندگی کنیم خیلی مزخرف بود

.
با حرفت خیلی موافقم که نوشته هاش داستانن، نه کتاب روانشناسی. اما به نظرم خوب طرح سوال می کنه. یعنی یه چیزایی رو مطرح می کنه که میشه رفت دنبالش. مثلا اون شاید توی کل کتاب، اندازه ی ده بیست صفحه از دیدگاه های شوپنهاورو میاره، اما خب تو می فهمی که همچین کسی هست و همچین دیدگاهایی داره و میتونی بری دنبالش خودت. و این وسط خیلی آدمای دیگه ای رو هم معرفی می کنه از همین روان شناسا و فیلسوفا و هر از گاهی یه سری جمله ازشون می گه که باعث میشه به این فکر کنی که شاید خوندن اثر های این فیلسوف هم ارزشمند باشه. من کتابشو از این جهت دوست داشتم واقعا.

نه، نخونده ام. اسمشو شنیده بودم. اونم توی همین فازه؟ دیگه اگه توی همین فازه که نخونم.

من اصلا نمی تونم همچین جلسه هایی رو برم، اگه برم، پیش خودم فکر می کنم یه مشت چپر چلاق دور هم جمع شده ایم، می خوایم مشکل همدیگه رو حل کنیم .

چه دیدگاه جالبی داری، واقعا تا حالا از این دید بهش فکر نکرده بودم .
--
راستی، خیییلی خوش اومدی .

دانشجو یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 23:54 http://mywords97.blogfa.com

من خیلی از این کتاب خوشم اومد. به نظرم از اون کتابهاییه که هر جمله اش باید دوبار خونده بشه تا درک بشه. ممنون از معرفی کتاب های خوب. حدودا چند صفحه است؟

امیدوارم بعد از خوندن هم نظرت همین باشه، تو دلت به من فحش ندی که کتابو معرفی کرده ام .
420 صفحه اینا بود. ولی خوب و روون پیش می رفت، نه زیاد ریز بود، نه متنش سخت یا بد ترجمه شده بود.

سارا یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 16:27

مرسی برای معرفی کتاب با چیزهایی که در مورد کتاب گفتی من خوشم امد به لیست کتاب هایی که باید بخوانم اضافه شد

خواهش میکنم :).
امیدوارم وقتی خوندیش هم دوسش داشته باشی :).

شارمین یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 13:35 http://behappy.blog.ir

سلام.
من کتاب‌های اروین یالوم رو خیلی دوست دارم. با این که قبول دارم که به قول تو فضاسازی داستانی زیادی نداره ولی برام جالب و جذابه. البته یکی از دلایلش اینه که خودم هم کار درمانی انجام می‌دم و یکی دیگه این که فلسفه‌ی مبنایی که یالوم قبول داره و درمانش و کتاب‌هاش مبتنی بر اون هست اگزیستانسیالیسته که منم به شدت این فلسفه رو دوست دارم.


اون مورد آخری که نوشتی، احتمالا منظورش اینه که ادم سالم، وقتی به آخر زندگیش رسید، مرگ رو به عنوان یه مرحله طبیعی زندگی قبول می‌کنه و آرزو نمی‌کنه به عقب برگرده و دوباره زندگی کنه یا مثلا زندگی جدیدی بهش داده بشه. چون از زندگیش نهایت استفاده رو کرده (می‌دونی که یالوم مرگ رو مساوی با نیستی کامل می‌دونه و به جهان بعد از مرگ اعتقادی نداره و به خاطر همین معتقده که آدم باید سعی کنه تا زمانی که مرگش نرسیده زندگی باکیفیتی داشته باشه و نهایت استفاده رو ازش بکنه).

علیک سلام،
من این کتابشو دوست داشتم ولی تجربه بهم ثابت کرده از هر نویسنده ای همون کتابی که معروفه رو بخون، بسه .

در مورد اون آخری، اون نکته، نظر درمان گری که توی کتاب شخصیت اصلیه (و نظراش شبیه خود نویسنده است) نیس، نظر فیلیپه که تحت تاثیر شوپنهاوره. و توی خود کتاب هم بقیه باهاش مخالفت می کنن.
ولی این دیدگاهی که گفتی جالب بود، مرسی .

اصلا اون عقاید شوپنهاور خیلی عجیب و غریب بود، یه جوری بود. بنده خدا خودش توی کلی مشکل و یه زندگی غیرمعمول بزرگ شده بود و عقایدش (حداقل اوناییش که توی کتاب ارائه میشد) همین جوری بود. واقعا خدا بهتون صبر بده که مجبورین توی رشته تون عقاید یه عالمه آدم این جوری رو بخونین .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد